
خوشحالم که تاریخ نخواندم!
روایتی از دیدار و گفتوگو با مهرداد ملکزاده که تمام همّوغمش، باستانشناسی است

حمیدرضا محمدی
14 اردیبهشتِ 2سال دیگر، 50ساله میشود و بالطبع در منظومه باستانشناسی ایران، هنوز چهرهای جوان به حساب میآید اما با تجربیاتی گرانسنگ. با خیلی از اعاظم و اکابر باستانشناس، نشستوبرخاست و آیندوروند داشته و همین هم بر شکلگیری و جهتیابی ذهنیاش در این مسیر، تأثیری بسزا گذاشته است. او خود اعتراف میکند که بسیار خوشحال است که در دانشگاه، تاریخ نخوانده و در رشته باستانشناسی، تحصیل کرده زیرا آن را بسیار پویاتر میداند و اعتقاد دارد که تاریخ، دچار ایستایی شده است. با مهرداد ملکزاده که اکنون استادیار پژوهشی گروه باستانشناسی دوران تاریخی پژوهشکده باستانشناسی و دبیر کارگروه تخصصی واژهگزینی باستانشناسی فرهنگستان زبان ادب و فارسی است، از باستانشناسی و چراهایش شروع کردیم و به باستانشناسی امروز ایران و وضع کنونیاش رسیدیم.
بازسنجش و برسنجش فرهنگها
این شاید بدیهیترین پرسش باشد اما از او خواستم برایمان بگوید که اصلا باستانشناسی به چه دردی میخورد؛ «از دهه1960 نگاههای پیچیده انسانشناسی جدید بهمرور به میان آمد و سبب شد که باستانشناسی نو (New Archaeology) زاده شود. منادیان نسل تازه باستانشناسی، موضوع را از اینسو مینگرند! آنها میپرسند باستانشناسی به چه دردی نمیخورد؟ پس باستانشناسی روایت همه آن چیزیاست که ما هستیم و حتی توصیفگر آن است که ما ـ انسان بماهو انسان ـ چرا اینگونه هستیم؛ بهویژه آن زمان که باستانشناسی به دیرینهانسانشناسی (Paleoanthropology) خیلی نزدیک میشود یا با زیستشناسی تطوری (Evolutionary Biology) ارتباط پیدا میکند و درباره پیدایی انسان مطالعه میکند تا به باستانشناسی معاصر میرسد». او برای سادهترشدن پاسخش، اینگونه ادامه میدهد: «بهعنوان مثال، باستانشناسی تلاش میکند توضیح دهد که چرا دست ما 5انگشت (4انگشت جدا و یک شست) دارد و اصلا چرا به انسان، موجود شستدار میگویند. این رشته، عرصه علمی سنجش و بازسنجش و برسنجش فرهنگها با همدیگر و بازسازی آن را میپژوهد. بهویژه از وقتی الگوها و الگووارههای انسانشناسی به کمک باستانشناسی آمد، توانست پرسشها و پیچیدگیهای جوامع انسانی را پاسخ گوید».
باستانشناس؛ مهندس فرهنگ
او باستانشناس را از مهندسان فرهنگ هر جامعهای میداند؛ «چه بخواهیم، چه نه و چه انکار کنیم، چه نه و چه ضروری بدانیم، چه نه، جامعهای را که میخواهد کار کند و حرکت کند و پویا باشد، باید طایفه و طبقهای نخبه، مهندسی کنند و این امری سخت و پیچیده است؛ زیرا این مهندسان باید خیلی آگاه و آگاهتر باشند. حتی شواهد و قرائنی در دست داریم که نشان میدهد قشری از جامعه در دوره هخامنشی هم آن جامعه را مهندسی میکردهاند. طبیعتا باستانشناسی حتی در کشورهایی که پدیدآورنده آن هستند، پایگاه و جایگاه خود را دارد و در مهندسی فرهنگ، محل رجوع است. حتی در یکیدو دهه گذشته، درست آنسوی خط، آیندهپژوهی پدید آمده و درست در مقابل، در آینده مورد تحلیل قرار میگیرد»، اما تأسف میخورد که «در ایران، هیچگاه در اتاقهای فکر مدیریت امور جامعه، متخصصان علوم انسانی حضور ندارند؛ روانشناس، جامعهشناس، مردمشناس، جغرافیدان و تاریخنگار جایی ندارد چه رسد به باستانشناس که به طریق اولی، اصلا جایی ندارد».
متخصصان آثار عتیقه یا باستانشناس
ملکزاده بر این عقیده است که در 80سال گذشته، در ایران متخصص آثار عتیقه تربیت شده، نه باستانشناس؛ «طبیعتا مثل هر چیز دیگری که جوامع جهان سوم در آستانه مدرنیته به آن مبتلا هستند، باستانشناسی در ایران نیز در کشوقوس و کشاکش گرفتار است. از وقتی دانشگاه تهران تأسیس شد، در فهرستی از جمیع شعب و فروع علوم بشری، باستانشناسی هم قرار گرفت. باستانشناسی مطلوب و مقبول بود چون استادان حاضر در اتاق فکر تأسیس دانشگاه تهران، از اهمیت آثار عتیقه برای فرهنگ مملکت مطلع بودند و دوست داشتند که در دانشگاه کشورشان متخصصان آثار عتیقه نیز تربیت شوند و تا مدتهای مدید و ـ به جرأت میتوان گفت ـ حتی تا همین امروز، متخصص آثار عتیقه تربیت کردهایم و میکنیم و این در حالی است که اکنون باید به دنبال تربیت باستانشناسان متخصص باشیم». گذر سخن او به وضع کنونی این رشته هم میافتد؛ «باور کنید ما به انبوه فارغالتحصیلان باستانشناسی نیازی نداریم. در همان اروپا مگر چند دانشگاه هستند که رشته باستانشناسی داشته باشند؟ اینجا فقط مدرک دکتری تولید میشود ولی در آنجا بر اساس نیاز جامعه، دانشآموخته تربیت میکنند. همین حالا لیسانس باستانشناسی در خیلی از واحدهای دانشگاه آزاد تعطیل شده چون کاری برای آن دانشآموختهها وجود ندارد».
از عبرت نایینی تا ملکاُف مرزآبادی
خود او اما ازجمله کسانیاست که با شیفتگی تام و تمام به سوی باستانشناسی گام برداشتهاند و البته آن را محصول محیط خانواده نیز میداند: «مادر من دبیر دبیرستان و بیشتر، درگیر تدریس و امور اجرایی بود. من و خواهرم در دامان مادربزرگمان پرورش یافتیم. او دختر میرزامحمدعلی مصاحبی معروف به عبرت نایینی ـ یکی از مهمترین شعرای دوره موسوم به بازگشت ادبی ـ بود که البته مقامش نزد عموم، شناخته نیست. خانواده پدریام، آنزمان که میان بادکوبه و انزلی روابط بازرگانی برقرار بوده، آمد و شدی داشتهاند. من متولد تهران هستم ولی پدرم متولد رشت، پدربزرگم متولد انزلی و پدرپدربزرگم متولد روستای مرزآباد در نزدیکی بادکوبه (باکوی امروزی در جمهوری آذربایجان) بودند و نام خانوادگیشان هم ملکاُف مرزآبادی بوده اما بعد از انقلاب اکتبر در ایران ماندهاند».
نخستین ورودی
«در سال1368 در نخستین سال تأسیس و پذیرش رشته باستانشناسی در مرکز آموزش عالی میراث فرهنگی، به آنجا وارد شدم». استاد راهنمای کارشناسی ارشد و دکترایش، دکتر حمید خطیبشهیدی بوده است. او از رساله دکتری خود در سال1391 در دانشگاه تربیت مدرس دفاع کرده؛ با موضوع 6فصل کاوش و کشف بیش از هزار قلم از مفرغینههای لرستان در روستای سنگتراشان واقع در 55کیلومتری شهر خرمآباد با عنوان «نگارهشناسی و نشانهشناسی مفرغینههای لرستانی بر پایه یافتههای کاوش باستانشناختی سنگتراشان خرمآباد»؛ کاوشهایی که او از آن بهعنوان شیرینترین تجربه زندگیاش سخن میگوید. هرچند یکی از آرزوهایش، کاوش در غلامتپه در جعفرآباد کاشان (همدوره با سیلک) است.
درمانهای باستانشناسی برای درد امروز
میگویند هرچه آگاهتر باشی، میتوانی درباره مسائل مطرحشده، تصمیمهای خردمندانهتری بگیری. باستانشناسی نگاهی روشمند به تحول و تطور فرهنگی دارد؛ برای بازسازی گذشته؛ تا کمک کند بدانیم اکنون کجا ایستادهایم و برای آینده برنامهریزی کنیم. در سالهای اخیر، درباره بحران آب صحبت میشود؛ چه بخواهیم چه نخواهیم، ویژگیهای اقلیمی فلات ایران به گونهایاست که این دیار، خشک است. انسان ایرانی در گذر زمان، مدام و مداوم چاه حفر کرد و هیچ مطالعهای نشد که آیا زمین ایران توان این حجم برداشت آب را دارد یا خیر؛ آن هم در شرایطی که بخش اعظم ایران زیر پوشش دشت کویر و کویر لوت است. استعداد این پهنه همیشه تاریخ درهمین حد بوده که در آن بیش از این جمعیت استقرار نیافته است. اینها نشان میدهد که در کشور ما گویی باستانشناسی رشتهای لوکس است؛ اگر در اتاق فکر مهندسان فرهنگی جامعه ما باستانشناس هم حضور میداشت، توضیح میداد که مثلا در پایان دوره فرانوسنگی و طی دوره مسوسنگ، چندین واحه فرهنگی در مرکز فلات ایران و حوزه رود کر و دشت میانرودان و نواحی نزدیک آن پدید آمد که برخی از آنها به دوره شهرنشینی رسیدند (مثل شوش و دشت شوشان و انشان در فارس و شهرهایی چون اور و اوروک و لاگاش و نیپور در میانرودان) اما مراکز عمده جمعیتی در مرکز فلات ایران فروپاشیدند. چرایی آن هم ساده است؛ استعداد زیستمحیطی این اقلیم، آن جواب را نمیدهد. همیشه آنقدر کمبود آب مطرح بوده که برای اهالی مرکز فلات ایران، زایندهرود که در مقایسه با کرخه و کارون و سیحون و جیحون و دجله و فرات و نیل، جوی آبی بیش نیست، زندهرود خوانده شده و جنبه زایندگی داشته است. این اقلیم بنا بر دلایل زمینشناختی که دست ما نیست، نمیتواند پذیرای جمعیت پرشمار باشد؛ حتی اگر انسان مدرن امروزی باشی و چاههایت را عمیقتر و عمیقتر حفر کنی. باستانشناسی میتوانست از تجربههای زیستی مردم این فلات بگوید؛ اتفاقی که در ممالک مترقی اروپایی میافتد و آنان این تجربهها را به کار میبندند».
ملیگرایی با مرزهای مصنوعی
روزگاری باستانشناسی، یکی از راههای تهییج ملیگرایی بود و بیشتر در جوامع شرقی چنین کاربردی داشت؛ «ملیگرایی در شکل امروزیاش در بیشتر جوامع شرقی، وارداتی است. نمیدانم انسان ساکن دمشق با ساکن بغداد با ساکن قاهره ویژگی ملی خود را چگونه تعریف میکند؟ آنان همه عرب هستند و اهل سنت، با مرزهای مصنوعی و پرچم و سرود ملی که معلوم نیست در آن به کدام گذشته ملیشان افتخار میکنند. ناسیونالیسم در این شکل نیاز داشت که ابزارهایی داشته باشد تا تعریف و تمایز هویتی به وجود آورد. در ایران اما از زمانی که سرودههای اوستایی پدید آمدند ما آگاهی قومی و ملی داشتیم و از تمایزمان با دیگر مردمان اطلاع داشتیم؛ مانند ایران و انیران. در مصر چنگ زدند به گذشته تمدن فراعنه و در عراق به میانرودان؛ درصورتی که مردم عراق امروزی وارث آشور و بابل نیستند و به لحاظ زبانی و قومی و فرهنگی، پیوندی با آنان ندارند اما مردم فلات ایران با ساکنان 3هزار سال پیش این سرزمین، پیوند دارند. زبان امروز ما دنباله پارسی باستان است؛ با این وصف، در ایران هم از نگاه برخی، باستانشناسی تبدیل به وسیلهای برای هویتطلبی ـ شاید تصنعی ـ شد؛ هرچند باستانشناسی در ساحت دانشیاش، همواره خود را از این مسائل، بَری میداند.»
هر سال، 10کتاب!
«به همان اندازه که در تعریف، جهانسومی هستیم در باستانشناسی نیز جهانسومی هستیم. مراکز باستانشناسی ایران در حد مراکز مشابه در شرق دور هم نیستند چه برسد به اروپا و آمریکا. تولید منابع علمی باستانشناسی به زبان فارسی، اگر برای مثال 10عنوان کتاب در سال در هر موضوعی باشد، در خارج از ایران، در سال 10برابر آن و بیشتر تولید میشود. ما باید آنقدر تولید داشته باشیم و تولید علمیمان مهم باشد که پژوهشگر فرنگی نتواند صرفنظر کند و ناگزیر باشد برای فهم موضوع، فارسی بیاموزد. ما هم از استانداردهای جهانی عقب هستیم و هم تحلیل و تفسیر آنچنان دندانگیری نداریم که پژوهشگر غیرایرانی، از فارسیندانستنش، دچار غبن شود».
کتاب
تازهترین اثر/ مهرداد ملکزاده
تازهترین اثر مهرداد ملکزاده، کتاب «585 ق م» پژوهشی ویژه با بهرهگیری از طیف وسیع و متنوع دادههای مرتبط با علوم گوناگون در بررسی موشکافانه و ریزبینانه و کاربست رویکرد چندرشتگی و میانرشتهای در تبیین، تحلیل و توصیف یک رویداد نجومی باستانی است. این کتاب، متن تفصیلی و تکمیلیِ سخنرانی «نبرد بین ماد و لودیه و صلح خورشیدگرفتگی» در همایش خورشیدگرفتگی در فرهنگ مردم ایران» است که 19مرداد 1378 (یک روز پیش از واپسین خورشیدگرفتگیِ هزاره دوم) بر بام آرامگاه بوعلیسینا در همدان ایراد شد. کتاب «585قم» نخستین پاره از مجموعه تکنگاشتهای مادپژوهی در 234 صفحه و به بهای 40هزار تومان از سوی انتشارات پردیس دانش منتشر شده است.