قصههای کهن
سری سقطی
مردی سی سال بود در مجاهده ایستاده بود.
گفتند: «این، به چه یافتی؟»
گفت: «به سخن سری»
گفت: «چگونه؟»
گفت: «روزی، به سرای او رفتم و در کوفتم. او در خلوت بود. آواز داد که کیست؟»
گفتم: «آشنا».
گفت: «اگر آشنا بودی، مشغول «او» بودی و پروای مات نبودی!»
تذکرهالاولیا
در همینه زمینه :