اول شخص مفرد
زنبور در دروازه شمرون
فرزام شیرزادی | داستاننویس و روزنامهنگار:
درهای مترو بسته میشود و خنکایی نفسنفسزنان میخلد تو سر و صورتمان. تنگ هم ایستادهایم و هریک به میلهای عمودی یا افقی آویزانیم. جوان لاغراندامی که دو دکمه پیراهنش باز است و نخی کلفت و سیاه انداخته دور گردنش، گونی چرک و رنگ و رو رفتهای پیش پایش گذاشته و تنه سمت چپش را به دیوار کوتاه شیشهای تکیه داده.
با انگشت سبابه دست راستش خشن و قایم میکوبد روی صفحه مانیتور موبایل صورتیاش. میانسالِ کوتاهقدِ فربهای که کنار او ایستاده، بلند بلند با تلفن حرف میزند: «دارم میام اونجا. چک و بهش نده تا بیام... نه، نقد بهش میدم. پول دارم. آوردم... بهش بگو حاجی الان خودش میاد... چک ندیها.»
مرد سیویکیدوسالهای که لاغرتر از جوان اول است، میان همهمه و شلوغی، گردن باریکش را کج میکند سمت کوتاه فربه: «داداش مسواک نمیزنی؟» کوتاه فربه چشمانش دودو میزند. جواب نمیدهد. لاغر تکرار میکند: «مسواک نمیزنی داداش؟»
فربه زل میزند تو چشمان لاغر: «با منی؟»
ـ با کیام پس؟
ـ مسواک میفروشی؟
ـ میخوای واست بخرم؟
ـ برو بابا سرشبی حوصله نداریم.
ـ چرا بهت برمیخوره عشقی؟ دهنت بو واسکازین میده... نفسم بند اومد... بلند بلند حرف میزنی هیچ، دهنترو دادی سمت سر و کله من؟
فربه از کوره درنمیرود. خونسرد جواب میدهد: «تو اول دست و صورتتو بشور، بعد حرف مفت بزن.»
لاغرخیز برمیدارد. نشان میدهد که میخواهد کله بپراند. جمعیت موج میخورد و شکم میدهد. چند نفر خودشان را جمع و جور میکنند. لاغر یقه فربه را میگیرد. فربه گردنش را دودستی میچسبد. یک لاغر مشکوک دیگر که پیراهن راهراه زرد و سیاه تنش است و نویسنده را یاد زنبورهای کارتونها میاندازد، از پشت فربه را میگیرد. لاغر مشت میپراند. یک نفر از میان جمعیت موبایلش را میبرد بالای سرش. چند موبایل دیگر هم از بالای کلهها بیرون میآیند. لاغر و فربه عقب و جلو میروند. زنبور، فربه را عقب میکشد و با صدای جیغمانند فریاد میکشد: «بسه، بسه، دعوا نکنید.» لاغر و فربه فاصله میگیرند. موج جمعیت برمیگردد سرجای اولش. زنی با صدایی نازک میگوید: «ایستگاه دروازه شمیران.» درهای قطار باز میشود. فربه زیر لب فحش میدهد. لاغر زودتر از بقیه میپرد بیرون. 2نفر هم پشت سرش میروند.
زنبور هم پا تند میکند. زنبور را از پشت شیشه نگاه میکنم که با لاغر تند و شتابزده دور میشوند. درِ قطار بسته میشود.
فربه هوار میزند: «کیفم. کیف و زدن. چک... پول... زدن... زدن نامردا...».