مهمانان رنگارنگ شهر
فهیمه طباطبایی ـ خبرنگار
یک روز صبح که تهرانیهای اخمو و خسته از روزگار سخت و خاکستری تهدیدها و تحریمها از خانههایشان زده بودند بیرون تا در صفهای طولانی اتوبوس و مترو بایستند و بروند سر کار یا در صف گوشت و مرغ و شکر منتظر بودند برای خرید چندهزار تومان ارزانتر، دیدند که موجوداتی کوچک و رنگینبال در هوا دور سرشان میچرخند و میرقصند و مثل کودکی بازیگوش جستی میزنند و میروند. اول همه بیخیال از کنارشان عبور کردند، بعد طرف منفی ذهنشان رفت سمت حشرههای خطرناکی که حتما جایگزین سفیدبالکها شده و حالا قرار است در گرمای هوا دمار از روزگارشان درآورد اما بعد که رنگینبانوها با هم دستهجمعی در شهر نرمنرم بال زدند و کوچه و خیابان را تسخیر کردند، همه فهمیدند که بله؛ پروانهها مهمانهای جدید این شهرند.
ماجرا وقتی جالبتر شد که آنها برعکس همیشه که جولانگاهشان فقط باغ، بوستان و کوه و دشت است، آمدند درست وسط زندگی روزمره ما. در خیابانهای شلوغ، دور میدانهای پرسروصدا، وسط اتوبانهای پرترافیک، پشت شیشه مغازهها و کافهها، کنار سطل زبالههای بدبو، روی علفهای هرز درآمده کنار کانالهای آب، پشت پنجره خانهها و... اصلا زیر هر بوته و شمشادی را نگاه کنی چندتایشان دارند با هم بازی میکنند و زیر گلهای کاغذی و آبشار طلایی آویزان شده از دیوار خانهها دستهدسته پناه گرفتهاند. خلاصهاش اینطور است که هرجا سر بچرخانی چندتایی پروانه هستند که مثل کودکی نوپا که بیهدف میدود و میخندد، مست و بلاتکلیف میپرند و در هوا سر میخورند.
آهای دلبر رنگارنگ، حامل چه پیامی هستی؟
راننده تاکسی کنار خیابان قرنی نشسته پشت فرمان و از پروانهای که روی شیشه ماشینش آرام و با کرشمه بال میزند، فیلم میگیرد. پاهای نازکش را چسبانده به شیشه و با چشمان ریزش انگار زلزده باشد به دوربین گوشی موبایل، همهچیز آنقدر غیرعادی است که انگار از قبل کسی این صحنه را ساعتها طراحی کرده باشد. این فیلم حتما میرود برای معشوقهای در چند خیابان پایینتر یا برای گروه خانوادگیای که به هر بهانهای میخواهند همدیگر را شاد کنند. «دل میبرنها، یعنی سر میچرخونی یه پروانهاس که داره دوروبرت میچرخه.»
پیرمرد با مشتی ارزن از در مغازهاش میآید بیرون تا به عادت هر روز برای یاکریمها و کفترهای محلی برکت بریزد و روزی، میخندد به راننده تاکسی با آن هیکل درشت و موهای سفید که حالا دو سه دقیقه میشود که معطل یک پروانه شده و دل نمیکند. پیرمرد مغازهدار دست میبرد بالا و یک شاخه درخت توت توی باغچه را تکان میدهد. دهها پروانه میریزند بیرون و هر کدام میپرند به سویی. «بیا از اینا عکس بگیر.» پروانهها میچرخند و انگار با هم آوازی بیکلام میخوانند. ایکاش آنها هم مثل گنجشکها صدا داشتند، آن وقت شاید میشد فهمید حامل چه پیامی هستند.
وقتی بارون به بارون میرسه
پروانههای رنگی خیلی آرام و سبک بال خودشان را لابهلای اخبار بد گرانی، کمبود دارو و افزایش اجاره خانهها و قیمت ملک جا دادند تا در این بلبشوی خبرهای بد که کشور را تسخیر کرده، رنگ شادی بپاشند. «بچههای سیستان و بلوچستان توی صفحههای اینستاگرام و توییترشون پر شده از ویدئو و عکس از بارون و پروانههایی که تو این استان از پیله بیرون اومدن. خدایی نباید حالا چنددرجه زیباتر بشیم؟ چی شد که این شد.» خوشحالی یک کاربر همیشه معترض به شرایط اجتماعی و اقتصادی که صدها لایک پای آن کوبیده میشود.
پروانهها حتی سمت و سوی ادبیات روزمره و معمول مردم را تغییر دادهاند و آنها را شاعر کردهاند. «خنجری بردار، پاره کن این پیله را، حتی برای یک بهار، پروانه باش کرم ابریشم.»*
حتی آن روزهای اول آدمهای این شهر ذوقزده از پروانههای کوچک هرجا که هم را میدیدند بیوقفه از آنها حرف میزدند. «این پروانهها رو دیدیدن؟ دیدین چقدر قشنگن؟ فلانجا خیلی زیاد بودن، میگن از سمت زمین کشاورزیهای شهرری اومدن، از لای علفها و شاخههای گندم.» حتی میشود این روزها آدمهایی را دید که به هوای پروانهها از خانه میآیند بیرون؛ امید قشنگی برای زندگی. «مادرم خدابیامرز میگفت که هر وقت ترسالی باشه و بارون به بارون برسه، اون سال پروانه و پرنده زیاد میشن، من الان 80سالمه، ده دوازده سالم که بود این صحنه رو تو تهران دیدم، دیگه همچین چیزی ندیدم تا امروز.» آذینخانوم از همان آدمهاست که پروانهها به او انگیزه دادهاند که واکرش را بردارد، آرامآرام از کوچه پسکوچههای جردن بیاید به سمت پارک ملت و دو سهساعتی را بنشیند کنار رازقی وسط پارک تا چندساعتی را با پروانهها سر کند. «مگه چندبار تو عمر آدم پیش میاد که این قشنگای نازکدل شهر رو مال خودشون کنن. الان نبینم اینارو دیگه شاید هیچوقت نتونم ببینمشون.» پروانهای نزدیک عصای آذینخانوم میشود و میجهد بالا. قربان صدقه است که از دهان پیرزن بیرون میریزد.
اردوی پروانهای
خانم معلم با یک تور پروانهگیری افتاده دنبال پروانهها و بالاخره موفق میشود که دو سهتایی از آنها را شکار کند. بچههای ده یازدهساله میدوند سمت تپهای که معلم از آن بالا رفته و شروع میکنند به جیغزدن و هورا کشیدن. آنها امروز آمدهاند سمت زمینهای کشاورزی اطراف شهرری و تپه راگا تا از نزدیک با پدیده تبدیل کرم ابریشم به پروانه آشنا شوند. «آخر سال بود و میخواستم کلاس را با یک پایانبندی خوب تموم کنم، این شد که پروانهها رو بهونه کردم تا هم یه کلاس درس در طبیعت رو درک کنیم و هم به بچهها خوش بگذره.» بچهها پروانههایی را که در تور گیر افتادهاند با ذرهبین بررسی میکنند. یکیشان دلش میسوزد و پروانهها را آزاد میکند. پروانهها در هوا بالا و پایین میپرند و میروند آن دورها، پشت تپههای راگا. «دائم بچهها میپرسند که چرا هرجا میریم پروانهها زیادشده و چی شده که اینجوری شده، من خواستم که با یک تیر دو نشون بزنم؛ هم آخرین روز دور هم باشیم و هم تعداد زیادی پروانه رو با هم ببینن و علتش رو کشف کنن.» بچهها از پروانهها عکس میگیرند و با کشاورزی که سر زمینش مشغول کار است، حرف میزنند. او هم همان ماجرای بارشها و رطوبت زمین را میگوید و پیلههای کرم ابریشمی را نشان بچهها میدهد که لابهلای جو و گندم جا خوش کردهاند.
دخترها میروند روی کرتههای زمین کشاورزی و با انبوه پروانههایی که دورشان میچرخند، عکس میگیرند. آخرین عکس دستهجمعی بچههای کلاس چهارم«ب» پر است از دخترکان خندانی که پروانهها روی شانههایشان پرواز میکنند. «دهها سال بعد همین عکس رو نشون بچههاشون میدن و میگن یه سالی پروانهها اومده بودن به شهر ما.»
به امید دیدار ای رنگینبانوهای زیبا
اردیبهشت به آخر خط رسیده، سازمان هواشناسی افزایش دمای هوا را برای خردادماه پیشبینی کرده و کارشناسان محیطزیست گفتهاند که با گرمشدن هوا تعداد پروانهها کم میشود. آنها این را هم گفتهاند که این پدیده زیبا بهراحتی قابل تکرار نیست و اگر شرایط جوی در سالهای بعد تغییر کند، بعید است که بشود باز هم این فستیوال زیبا را دید. این میتواند پایان تراژدی برای حضور پروانهها در شهر باشد. «غمگینم چون این روزها پروانهها تنها انگیزه منن که پنجره اتاقم رو باز کنم و به بیرون نگاه کنم، یا واکرم رو بردارم و یک ساعت آرومآروم بیام تا پارک.» پروانهها تا حالا هم تعدادشان کمتر شده. آنها خیلی آرام از دل اخبار سیل سر درآوردند و خیلی بیصدا در دل گرمای خردادماه در حال رفتن هستند. «خداحافظ ای رنگینبانوهای جذاب، دیدارمان باشد اردیبهشت سال بعد وقتی شکوفهها گل میکنند.»
* حمید سبزعلیپور
مکث
هر صبح با پروانهها
ورود پروانهها به پایتخت بازتاب گستردهای هم در شبکههای اجتماعی داشته است:
یک. کاربری در اینستاگرام ویدئویی را منتشر کرده بود که پروانهای مهمان خانه آنها شده است. پروانه نارنجی از پنجره باز پذیرایی خانه آمده و نشسته روی حسنی یوسف سبز و قرمزی که روی چارپایه نور میگیرد. آن بیرون صدای قناریها و بلبلهای سرمست از باران پایان اردیبهشت هم به گوش میرسد. برای ویدئویش کپشن زده: «شهر من، تو زیباترینی.»
دو. پسر جوانی عکسی از جلوبندی ماشینش گذاشته که چندین پروانه با آن برخورد کرده و مردهاند و نوشته که از امروز به احترام پروانههای نازکدل و شکننده تا هر زمان که آنها در شهر باشند، دیگر با ماشینش بیرون نمیآید، چون شهر با وجود آنها قشنگتر است.
سه. یک کاربر دیگر در توییتر نوشته، شب با ناراحتی و نگرانی خوابیدیم و صبح که بیدار شدیم دیدیم که بله! زندگی هنوز قشنگیهای خودش رو داره، این پروانهها امید به زندگی رو چندبرابر افزایش میدن.
چهار. افراد زیادی برای پروانهها شعر سرودهاند. یک صفحه اینستاگرام هر روز اشعار و جملات ادبی با عکسهایی که طرفدارانش برایش از حضور پروانهها در شهرهای مختلف گرفتهاند، منتشر میکند و حال خوب این روزها را به شراکت میگذارد. شعار آنها این است: «هر صبح با پروانهها»
خانم معلم: آخر سال بود و میخواستم کلاس را با یک پایانبندی خوب تموم کنم، این شد که پروانهها رو بهونه کردم تا هم یه کلاس درس در طبیعت رو درک کنیم و هم به بچهها خوش بگذره