• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
چهار شنبه 4 بهمن 1396
کد مطلب : 5196
+
-

سکانس‌های ماندگار

سلام به عالم عشق و معرفت

رد پای گرگ مسعود کیمیایی 1371

سینما
سلام به عالم عشق و معرفت

 

سعید مروتی | روزنامه‌نگار:  

«ردپای گرگ» نشانه‌ای آشکار از عزم راسخ سازنده‌اش برای بازگشت به حال‌وهوای سیاه و سفیدهای درخشان دهه‌های چهل و پنجاه‌اش بود؛ اولین فیلم بعد از انقلاب کیمیایی که در آن به شکلی صریح به فیلم‌های قدیمی‌اش، «قیصر»، «رضا موتوری» و «گوزن‌ها» ارجاع می‌داد. حضور فرامرز قریبیان پس از سال‌ها فاصله‌ای که میان همکاری‌اش با کیمیایی ایجاد شده بود و ماهیت نقشی که در ردپای گرگ بازی می‌کرد هم به نوعی یادآور گذشته بود؛ یادآور دوران طلایی قیصر و گوزن‌ها. ردپای گرگ حکایت آشنای کیمیایی را باز می‌گوید؛ حکایت رفاقت لوطی‌های قدیم تهرونی. هرچند کیمیایی در گذشته نمی‌ماند و قهرمان تک‌افتاده‌اش رضا (فرامرز قریبیان) را که سال‌ها در زندان بوده به تهران تغییر یافته ابتدای دهه 70می‌آورد؛ تهرانی که انبوه لهجه‌های مختلف و متفاوت باعث می‌شود رضا در وطن خویش احساس غربت کند. کیمیایی در توضیح این تک‌افتادگی قهرمان برگزیده‌اش موفق عمل می‌کند که یکی از دلایل این توفیق شناخت دقیقی است که از طبقه اجتماعی کاراکتر رضا دارد. کیمیایی در ردپای گرگ‌ سراغ آدم‌هایی رفته که خوب آنها را می‌شناسد؛ سراغ رضا، صادق‌خان (منوچهر حامدی)، آقا تهرانی (جلال مقدم) و طلعت (گلچهره سجادی). اگر دیالوگ‌های گوشنواز، لحظات ناب عاطفی و نماها یا به‌قول کیمیایی «عکس‌ها»ی به‌شدت سینمایی و خوش‌ترکیب را به‌عنوان مولفه‌های سینمای کیمیایی قبول داشته باشیم باید اذعان کنیم که ردپای گرگ فیلمی به‌شدت کیمیایی‌وار است.

سکانس برگزیده: رد پای گرگ درباره عالم سودایی عشق و رفاقت است با ارجاع‌های فراوان به فیلم‌های قدیمی فیلمساز (قیصر، رضا موتوری و گوزن‌ها) و فیلم‌های محبوبش مثل «ماجرای نیمروز» (فرد زینه‌مان). میان سکانس‌های شاخص فیلم که تعدادشان هم زیاد است، سکانس نامه صادق‌خان (منوچهر حامدی) به رضا (فرامرز قریبیان) جایگاهی ویژه دارد؛ فصلی که تسلط کیمیایی در نوشتن دیالوگ‌های خوش‌آهنگ و همخوان با فضا و حال‌وهوای اثرش را نشان می‌دهد. کیمیایی در بهترین آثارش تبحر خاصی در نوشتن تک‌گویی‌های بلند و تاثیرگذار نشان می‌دهد که یکی از مصداق‌هایش همین نامه صادق‌خان به رضا در ردپای گرگ است: «سلام به عالم عشق و معرفت. دوری من و شما به درازا و چرک و زخم کشیده. رد و سایه شما را زحمت بسیار کشیدم تا پیدا کردم. وقتی خبر حبس شما را شنیدم که خود به حبس بودم و حزن روی حزن آمد: اما در وقت حبس من، شما آزاد شده بودید و شما خواسته، کسی نباید به سراغ شما  می‌آمد.

این از دل سنگ و جان رعنای شما می‌آمد که شاگردی مثل شما برای من فخر است. غرض از ورود به خلوت شما، خواسته‌ای دارم که اگر برآورده کنی، مردانگی کردی که بیراه نیست و در شما سراغ داریم. من گرفتار بیماری بی‌علاجم که خداوند درد همه ما را علاج است. خوش آمد شما را به عروسی پسرم که اسمش را رضا صدا می‌زنم در همین پاکت گذاشته‌ام. نام شما را بر پسرم گذاشته‌ام تا همیشه شما را صدا بزنم... این دمادم آخر عمر که اجل زنگ ما را می‌زند، اگر عروسی پسرم را ببینم گل از چرکم وامی‌شود و می‌خواهم هر آنچه طلب شماست از من که حساب کردنی نیست و قدم و قلمی ندارد و قدر دارد، به آب بیندازید و فراموش کنید و به تهران بیایید که دست و دل من سخت نیازمند شماست. حالا من دست در گردن شما عکسی به یادگار بگیرم. رفاقت و مشتی‌گری و انس کم است. بیا داستان را از ما هم بشنو... اگر یاری کنی، دست در دست شما، با بوی شما جان بدهم، که چه گوارا باشد به شما جان دادن ... ما گرفتار هم بودیم و هنوز گرفتاریم... طلب شما از من یک حبس است که پرداختی ندارد، نه حبس شما، نه معرفت حبس شما... ما که عشق را به شما بدهکاریم... غیرت شما را رخصت».

 

این خبر را به اشتراک بگذارید