قصههای کهن
عابد و پادشاه
عابدی را پادشاهی طلب کرد. اندیشید که دارویی بخورم تا ضعیف شوم، مگر اعتقادی که دارد در حقِ من زیادت کند. آوردهاند که داروی قاتل [ دوای سمّی ] بخورد و بمرد.
آنکه چون پسته دیدمش همه مغزها
پوست بر پوست بود همچو پیاز
پارسایانِ روی در مخلوق
پشت بر قبله میکنند نماز
چون بنده خدایِ خویش خواند
باید که بجز خدا نداند
گلستان سعدی