• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
چهار شنبه 10 بهمن 1397
کد مطلب : 46556
+
-

کِلک

کِلک
کِلک


از جلو خانه سروصدای زیادی بلند شد، انگار یکهو یک‌بار سنگ روی پله‌های ایوان خالی کردند. ساختمان روی پی‌هاش لرزید و بعد دوباره همه چیز آرام گرفت. من با مامانم رو ایوان عقب ساختمان بودیم و نمی‌دانستیم درباره این سروصدا چه فکر کنیم. مامان ترسید که دنیا به آخر رسیده باشد و به من التماس کرد که دسته ماشین رختشویی را هرچه می‌توانم تندتر بگردانم تا پیش از آنکه اتفاق ناگواری بیفتد، رخت‌های شسته مادام «ددلی» را رو طناب پهن کرده باشد.
 

قصه‌های بابام، ارسکین کالدول، ترجمه: ‌احمد شاملو، صفحه 10

 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :
کِلک
کِلک
کِلک