• پنج شنبه 18 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 7 شعبان 1446
  • 2025 Feb 06
چهار شنبه 12 دی 1397
کد مطلب : 43263
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/GoKQ
+
-

دل نیازردن

قصه‌های کهن
دل نیازردن


ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح [به قیمت زیاد فروختن ] . صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت:

ماری تو که هر که را ببینی، بزنی
یا بوم که هرکجا نشینی، بکنی
***

زورت ار پیش می‌رود با ما
با خداوند غیب‌دان نرود
زورمندی مکن بر اهل زمین
تا دعایی بر آسمان نرود

حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت او در هم کشید و براو التفات نکرد، تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت و ز بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند. اتفاقا همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران همی گفت: ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت: از دل درویشان.

حذر کن ز درد درون‌های ریش
که ریش درون عاقبت سر کند
بهم برمکن تا توانی دلی
که آهی جهانی بهم برکند
 

گلستان سعدی

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :