سرانجام سلطان احمد 12ساله شاه ایران شد
محسن میرزایی
قزاقان روسی و سواران بنگالی سفارت انگلیس، کالسکه سلطنتی را تا کاخ سلطنتآباد بدرقه کردند.
در شماره پیش پیرامون پناهندهشدن محمدعلیشاه به سفارت روسیه تزاری و استعفا از سلطنت و قرعهکشی برای تعیین جانشین او گزارشهای مستندی از نظر خوانندگان گرامی گذشت.
پس از مذاکرات زیاد و پادرمیانی رجال مملکت و مصلحتاندیشی بزرگان قم با انقلابیون و قرعهکشیها، سرانجام محمدعلی میرزا و همسرش (ملکه جهان) رضایت دادند که سلطان احمد جانشین پدر شود. لیکن به توصیه کامرانمیرزا (پسر ناصرالدینشاه) که پدربزرگ مادری سلطاناحمد بود بهرغم نظر والدین و خود احمدمیرزا او را بهعنوان شاه جدید اعلام کردند. درحالیکه دوروز از فتح تهران میگذشت و پایتخت در اشغال اردوی شمال و سواران بختیاری بود، گروهی از رجال مملکت، برای بردن شاه به قصر سلطنتآباد و اعلام رسمی سلطنت او، سلطاناحمد را از پدرش جدا کردند و به سلطنتآباد بردند. درباره وقایع آن روز سردار محترم چنین مینویسد:
«یکشنبه 29شهر جمادی الآخر 1327
برخاسته، سوار شده آمدم به سفارت روس به حضور حضرت اقدس «کامرانمیرزا پسر ناصرالدینشاه» شرفیاب شدم. کسی نبود به جز شاه تازه و شاه معزول و ملکه.
باری وزیرمختارها اغلب بودند. کالسکه حاضر کرده، موثقالملک و دبیرالسلطان، آمدند که شاه را ببرند. سوار قزاق روس(1) و هندی انگلیس هم حاضر شده بودند. جمعی از وزرا از شهر رفته به سلطنتآباد و منتظر قدوم شاه هستند.
باری بعد، اعلیحضرت سلطاناحمد شاه بیرون آمده با کمال متانت سوار به کالسکه شدند.
موثقالملک دم درکالسکه رفته، عرض کرد که «بیایم توی کالسکه یا سواره خدمتتان باشم؟». شاه با کمال تغیر فرمودند که «لازم نیست» و کالسکه راه افتاد. آدمهای شاه، سپهسالار، مجللالسلطان، مختارالدوله، لقمان و عبداللهخان خواجه در این هنگام ناگهان به گریه افتادند.
شرح حال رفتن شاه به سلطنتآباد این است: در شهر عضدالملک، نایبالسلطنه، موثقالدوله، علاءالدوله، علاءالملک، آقا سیدمحمد برادر امام جمعه، پسرهای آقا سیدعبدالله (بهبهانی)، مهندسالممالک با جمعی آمده بودند برای تهنیت و تبریک سلطنت. باری خطابه مفصلی خوانده خطابه را هم نظامالملک خوانده بود. بعد تمام تبریک گفته، شاه هم در جواب گفته بودند: «خدا توفیق بدهد».
بعد سوار شده آمدیم به شهر. دم در مجلس که رسیدیم، از خیابان تا جلو خانه(2) از جمعیت راه نبود که درشکه عبور کند. تمام مردم به بازوهایشان یک پارچه قرمز بسته بودند. مجاهدین هم غرق آهن و فولاد بودند. اغلب مردم هم که به بازوهایشان بازوبندهای قرمز نبسته بودند به جلیقههایشان یک پارچه قرمز بسته بودند یا به سرداریهایشان(3)».
دنباله خاطرات سردار محترم
در باب شرح جنگ:
در این چندروزه قشون دولتیها هیچ جنگ نکردهاند، تمامش مشغول چپاول بودهاند. یعنی سیلاخوری و ماماقانی تا پشت منزل ما و توی طویله ما برای چپاول آمده بودند ولی هیچ کدام جان بهدر نبردهاند. تمام کشته شدهاند. در دور و حوالی خانه ما تماما کشته بوده است که روی هم افتاده بودهاند. سایر قزاقها و بختیاریها یک مقداری جنگ کرده، باقی مشغول چپاول بودهاند. در واقع هیچ جنگ نکردهاند. خانههای مجدالملک و مبشرالدوله را چپو(4) کردهاند.
دوشنبه غره شهر رجب 1327
سوار شده رفتم به در خانه(5). نایبالسلطنه عضدالملک در عمارت ابیض جلوس کرده بودند. رجال دستهدسته میآمدند تبریک به عضدالملک نایبالسلطنه میگفتند. از شاهزادگان، وزرا، اعیان، اشراف و سردارها، دیوان خانه پر بود. هر وقت سپهدار تنکابنی حرکت میکرد مجاهدین با او حرکت میکردند تا توی اطاق هم با او میآمدند. بعد آمدیم منزل صرف ناهار کردیم، بعد سوار شده رفتم رو به در خانه. در میدانگاهی جلوی مجلس راه نبود که آدم عبور کند. دو عراده توپ در مجلس است که مجاهدین از سردار ارشد به غنیمت گرفتهاند.
ادامه دارد...
پینوشت:
(1) توضیح این نکته را ضروری میداند که در آن زمان دو گونه قزاق در تهران وجود داشت. نخست قزاقهایی که روس بودند و کار آنها حفاظت از سفیر و سفارت امپراتوری روس در تهران بود و گروه دیگر قزاقهای بریگاد قزاق همایونی بودند که نهادی ایرانی بود تحت فرماندهی افسران روسی. قزاقهایی که احمدشاه را از سفارت روس به سلطنتآباد بردند از هنگ قزاق ایرانی نبودند. یعنی احمدشاه در محاصره قزاقهای سفارت روس و گارد سواره سفارت انگلستان به کاخ سلطنتآباد برده شد و این کار را سفرای انگلیس و روس مستقیما برعهده گرفتند زیرا حفظ جان شاه جدید در شرایطی که پایتخت در اشغال انقلابیون قرار داشت کار آسانی نبود. و ضمنا این کار نشانه حمایت دولتین روس و انگلیس از شاه جدید بود.
(2) خانه سردار محترم، نویسنده این خاطرات در کاخ دیوار به دیوار مجلس شورا بود که اکنون کتابخانه مجلس در آن قرار دارد.
(3) سرداری لباس بلندی است که رجال دوران قاجار میپوشیدند و تا زیر قوزک پا را میپوشاند.
(4) غارت
(5) هر جا که شاه در آنجا اقامت داشت بهطور موقت یا دائم آنجا را «در خانه» مینامیدند.