بیسازمان به جایی نمیرسیم
مهدی جلیلی | روزنامهنگار
روی تخته سنگی نشسته بودم و گریه میکردم. جاده را ماشینهای شخصی مردمی که برای کمک به منطقه آمده بودند، بسته بود. ماشینهای امدادی در ترافیک گیر کرده بودند. به چهرههای جستوجوگر مردم نگاه کرده و گریه میکردم. وقتی به منطقه رسیدیم هنوز مردم از بهت زلزله بیرون نیامده بودند. در جایی بین ازگله و دشتذهاب در جوار مرز، به روستایی رسیدیم که تمام خانههایش ویران شده بود. مردی چهارشانه داشت لابهلای گریه و ضجه و بهت، فرزندش را از زیر خاک بیرون میکشید. در کار امدادگرها دخالت نکردیم چون بلد نبودیم. ما هیچچیز دقیق و جدیای درباره امداد در مواقع بحرانی نمیدانستیم.
همین مواجهه کافی بود، بغض بیاید و بایستد بیخ گلوی هر کسی که آنجا در آن صحنه ایستاده بود. بهخودم نفرین میفرستادم که چرا نمیدانم دقیقا چه باید کرد. زیر فشار بودیم. باید به سمت روستاهایی میرفتیم که بیشتر نیازمند کمک بودند اما هرچه تقلا میکردیم که از جایی خبر دقیق بگیریم و بعد راهی شویم، بینتیجه بود. هیچکس در دسترس نبود. هیچ جایی هم برای مدیریت کمکهای مردمی برنامه نداشت؛ البته به هر روستایی که میرسیدیم چادرهای هلالاحمر برپا شده بود. در مسیر هم که میآمدیم چادرهای سفید هلالاحمر برپا بودند که مردم گسیل شده به منطقه را کمک کنند.
حجم انبوهی از پیامهای مختلف در شبکههای اجتماعی بهویژه در تلگرام میچرخید. بعضیها گمراهکننده بود و بعضیها کارگشا، اما جایی که اطلاعات موثق بدهد، به هیچ عنوان در دسترس نبود. چارهای نداشتیم. باید به اطلاعاتی که شهروند روزنامهنگارها میدادند، اعتماد میکردیم. ساعتها در جادههای کوهستانی رانندگی میکردیم و در نهایت به روستایی میرسیدیم که یا قبل از ما کمک به آنها رسیده بود یا نیاز چندانی نداشتند و به قولی اشباع شده بودند. شرایط پیشآمده همه را کلافه کرده بود.
باید اعتراف کنم که درگیر شدن ما و تمام گروههای مردمی به آن شکل در توزیع اقلام ضروری طی روزهای اول بعد از زلزله اشتباه بود. ما آموزش ندیده بودیم. ما نمیدانستیم در روز بحران چه باید کرد و چگونه به داد مردم رسید. در بسیاری موارد کمکهای دلسوزانه مردم نتیجه عکس میداد و کار را برای مردم بحراندیده خرابتر میکرد.
چند هفته بعد وقتی از مناطق زلزلهزده بازمیگشتیم، در بین دوستان روزنامهنگار گفتم که امروز بیشک یکی از مهمترین مسئولیتهای جامعه مدنی، ارتقای اعتماد عمومی به نهادهای امدادی تخصصی مانند هلالاحمر است. امروز که نگاه میکنم میبینم وقتی مجموعهای مانند سازمان جوانان سالانه بین 250تا 300هزار دانشآموز نوجوان را در طرحهای آموزشی خود، با موقعیت بحران و شیوههای مقابله با بحران آموزش میدهد، چه کمکی بالاتر از این میتواند وجود داشته باشد که برای مقابله با بحران، به کمک چنین سازمانهایی برویم.
امروز با اعتقاد و باور عمیقتری میگویم که ما بهعنوان روزنامهنگار یا فعال رسانهای باید برای شناساندن چهره واقعی تلاشهای جمعیت هلالاحمر و زیرمجموعههایی مانند سازمان جوانان تلاش کنیم. باید این نکته را با مردم در میان بگذاریم که کار هلالاحمر فقط بیرون کشیدن جنازههای زیر آوار مانده یا رفتن سراغ مردم درگیر سیل و بهمن نیست. معرفی مجموعههایی مانند سازمان جوانان و آشنا کردن مردم با طرحهایی مانند دادرس که به آموزش نوجوانان برای مقابله با بحران اختصاص دارد، ضروری است. ما باید با مردم درباره طرحهایی مثل طرح «سحر» که برای حمایتهای روانی پس از بحران تدارک دیده شده و هر ساله تعداد زیادی از جوانان وطن را آموزش میدهد، صحبت کنیم.
در زلزله کرمانشاه، به مدد شبکههای اجتماعی برای نخستینبار، میزان عرضه کمکهای مردمی بیشتر از نیازهای منطقه زلزلهزده بود. به قول اقتصاددانها، عرضه بر تقاضا پیشی گرفته بود و این اتفاق نهتنها به کمک مردم نیامد، بلکه بهخاطر حضور شخصی و فردی افراد، مشکلات بسیاری را نیز به بار آورد. امیدواریم با ارتقای اعتماد عمومی به سازمانهای متخصصی مانند جمعیت هلالاحمر و سازمان جوانان هلالاحمر، در بحرانهای مشابه دیگر شاهد این اتفاقها نباشیم و توان خود را همه در اختیار این سازمانها که تخصص مداخله در بحران دارند، قرار دهیم.