حسن احمدی/نویسنده کودک و نوجوان
دیر زمانی است انگار یک چیزی را گم کردهام. انگار مدتهاست همه آدمها چیزی را گم کردهاند. دوست ندارم فردی عصبی باشم. دوست ندارم انسانها را عصبانی ببینم. مدتهاست دوست دارم هرجا میروم یک چیز را به زبان بیاورم. یک مفهوم را دنبال کنم؛ یک مسئله را. گاهی دلم میخواهد بال داشتم و پرواز میکردم. تخم گیاه خاصی را در همه جای کشورم و دنیا میپراکندم. تا بینهایت میرفتم و وقتی مسیر رفته را باز میگشتم حاصل کشتهایم را میدیدم. میخندیدم. دست میزدم، میرقصیدم. شور میگرفتم. میگفتم دیدید میشود به جای هر چیزی تخم شادی و شور و امید و هیجان کاشت!
افسوس مدتهاست ما انسانهای عصبانی و غمگین و کمحوصلهای شدهایم. باید کسی ما را به وجد بیاورد. تکانی در روح و روانهای همه ما ایجاد کند. شاید دعایی خاص برای تک تک ما بخواند. ما را به آرامش و عشق دعوت کند.
کاش گمشدههایمان را پیدا میکردیم. نشان میدادیم ما اهل هیجان و زندگی هستیم. ما شادترین آدمهای روی زمین، انسانهایی بزرگ و صبور هستیم. ما عصبانی نیستیم، عصبی نمیشویم. خندهرویانی هستیم که همیشه تخم خنده در دنیا میپراکنیم.
دیر زمانی است انگار یک چیزی را گم کردهام. گم کردهایم...
نمیدانم! دلم نمیخواهد عصبانی باشم. هیچ انسانی را عصبانی ببینم. دوست ندارم غمگین باشم. انسانها را غمگین و فرو رفته در خویش ببینم. دوست ندارم هرگز خبر بد بشنوم. دوست دارم جنگ نباشد. مرگ از خبرهای روزانهمان حذف شود و بینشان باشد.
پنج شنبه 10 آبان 1397
کد مطلب :
36176
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/YxLM
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved