• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
سه شنبه 10 مهر 1397
کد مطلب : 32606
+
-

بیکاری جوانان و انفعال مسئولان؛ دغدغه‌های این روزهای خالق «خودکار»

اگر روزی دوباره هزار کارگر داشته ‌باشم...

گفت‌وگو با علی‌اکبر رفوگران؛ کارآفرین و مؤسس کارخانه بیک در ایران

اگر روزی دوباره هزار کارگر داشته ‌باشم...

محمدعلی- سمیرا مصطفی‌نژاد

پیرمرد پشت میزی چوبی و ساده، میان اتاقی ساده‌تر نشسته است و می‌گوید که سرگرمی این روزهایش جز تولید عطر، شده نوشیدن چای و نوشتن «آبجی جمیله». جدیدترین رمانش را به‌تازگی چاپ کرده و با هیجانی دلنشین می‌گوید داستان آن‌قدر جذاب است که اگر آن را دست بگیری، دیگر نمی‌توانی کنارش بگذاری و موقع گفتن این جمله چشمانش از شوق می‌درخشد؛ درخششی که بارها و بارها حین گفت‌وگو در چشمانش دیدیم؛ وقتی از سفرش به اروپا تعریف کرد، از عشقش به تولید و از لحظه خلق واژه «خودکار» گفت، حتی وقتی از دل‌شکستگی و افسردگی پس از دستگیری‌اش گفت. اما این ‌یکی شاید از درخشش شوق نبود، شاید برق قطره اشکی بود که زیرلرزش دست‌هایش پنهان شد.

علی‌اکبر رفوگران- کارآفرین با‌انگیزه و موفق ایرانی و مؤسس کارخانه‌های خودکار و عطر بیک در ایران- در سن 87سالگی هنوز و هر روز به کارخانه عطرش در جاجرود می‌رود و حتی در شرایط متلاطم اقتصادی این روزها، رؤیای توسعه کسب و کارش را در سر می‌پروراند؛ به این عشق که کار بیشتری برای جوانان کشورش ایجاد کند. می‌گوید: اوضاع کسب و کارش مشمول همه مشکلاتی است که دیگران هم گرفتار آن هستند. بخش تولید هنوز سرپاست و تعدیل نیرو نداشته اما بخش واردات به‌واسطه افزایش ارزش دلار متوقف شده‌است. کار تولید همچنان ادامه دارد و شوق او نیز همین است؛ تولید.

حرف از دست دادن کارخانه خودکار بیک که به میان می‌آید، مکث‌هایش طولانی‌تر می‌شود؛ «داستانش طولانی است. از دستم رفت اما در سن 68سالگی تولید عطر را شروع کردم. من را به جرم اختلاس و گرانفروشی گرفتند. نمی‌دانم آخر آدم چطور می‌تواند از مال خودش اختلاس کند؟ کسی که حتی از بانک‌ها یک ریال هم وام نگرفته؟ تمامی دفاتر ما را به سرعت زیر و رو کردند. این را همه می‌دانند که من معتقدم آدم نباید دست در جیب مردم کند، برکت در این است و همینطور هم بود؛ برکت داشت. من فروش همین عطر را با قیمت 200تومان شروع کردم و اگر الان 15هزارتومان شده‌، دلیلش این است که همه‌‌چیز گران شده. گرانفروشی سیاست ما نیست. بعدها به‌خاطر اتهامی که به من زدند از من دلجویی شد و الان از اینکه چنین تجربه‌ای را در زندگی داشتم ناراحت نیستم. من خاطراتم را می‌نویسم و وجود این تجربه میان خاطراتم آنها را رنگین‌تر کرده‌است.»

او حرکت ایران به سوی صنعتی‌شدن در دوران پیش از انقلاب و یک خاطره شخصی را عامل ایجاد دغدغه تولید در خود می‌داند؛ «آن زمان‌ها من جوان بودم و پایم به اروپا هم باز شده بود. نمایندگی خودنویسی به نام «لوکسور» را داشتم که آلمانی بود و هنوز خودکار را نمی‌شناختم. من و برادرم به هایدلبرگ آلمان رفتیم تا با رئیس شرکت لوکسور که رئیس اتاق بازرگانی هایدلبرگ هم بود برای تولید خودنویس در ایران صحبت کنیم. به او گفتم می‌خواهم با کمک شما در ایران کارخانه تولید خودنویس بنا کنم. وقتی این را شنید خودنویس بزرگی را که در دست داشت محکم روی زمین کوبید و گفت شما مواداولیه دارید، تولیدگر هم که بشوید پس ما چه کنیم؟ بعد بلند شد و اتاق را ترک کرد. این برخورد بد، انگیزه‌ای شد که مرا برای تولید جدی‌تر کرد. البته تنها این نبود. همیشه باور داشتم که ثواب در مسجدسازی نیست، از نظرم بهترین ثواب این بود که برای عده‌ای کار ایجاد کنم و هنوز هم بر سر اعتقادم هستم. مجموع این انگیزه‌ها، تبدیل شد به کارخانه خودکار بیک.»

تولد واژه خودکار نیز داستان جالبی دارد. با همان شوق دائمی‌اش ادامه می‌دهد: در همان دورانی که به اروپا رفت‌وآمد داشتم دیده‌بودم که خودکار در اروپا درحال محبوب‌شدن است از این‌رو تصمیم گرفتم بر تولید خودکار متمرکز شوم. آقای کلیمی‌ای بود که نمایندگی خودکار بیک (واردات) را در ایران داشت و به ما می‌فروخت. روز اولی که فروشنده‌اش به حجره ما آمد تا نمونه جنس بیاورد، پدرم برای نهار و نماز رفته بود و من در حجره بودم و جنس را به من تحویل داد و دیدم همان وسیله‌ای است که در اروپا دیده بودم. وقتی آن را به پدرم نشان دادم پرسید این چیست؟ گفتم: ابزار نوشتن جدید. پرسید: از کجا جوهر داخلش می‌ریزند؟ گفتم: جوهر ریختن نمی‌خواهد، خود کار است؛ این کلمه را خودجوش گفتم و تا امروز روی آن مانده است. این خودکار زمانی که وارد می‌شد 9ریال بود، وقتی ما تولیدش کردیم شد 5ریال که این قیمت تا زمان انقلاب و بعد از انقلاب ثابت ماند. تولید ما پیش از انقلاب به سالی 200میلیون خودکار رسیده بود.

او جدا از این انگیزه‌ها، عشق به کارش را اصلی‌ترین عامل شکل‌گیری روحیه کارآفرینی در وجودش می‌داند؛ عشقی که مشکلات و مصائب خاص خودش را دارد. اما یک تار مویش را با مشاغل پرسود و کم‌هزینه‌ای مانند واسطه‌گری عوض نمی‌کند؛ «بارها به من گفتند کارت را جمع کن و بیا سر فلان کار دیگر که سود بیشتری دارد، مثلا بساز‌بفروشی، اما قبول نکردم و نخواهم‌کرد چون من عاشق کار تولیدم. الان 87سال سن دارم اما هرروز به کارخانه می‌روم. حالا یک‌بار کارم را از من گرفتند، مهم نیست؛ عطر را جایگزین آن کردم. اگر روزی این‌یکی را هم بگیرند، کار دیگری جایگزینش می‌کنم. تا نفس دارم این کار را ادامه می‌دهم چون عشق آن را دارم. این عشق متکی بر نوع دیدگاهم از زندگی است. عشق یعنی چه؟ وقتی می‌بینم 4 نفر برایم کار می‌کنند، یا وقت ناهار می‌بینم 100نفر درحال  غذاخوردن هستند و یا پای دستگاه‌ها مشغول بسته‌بندی‌اند، این یعنی عشق، نه سود آخر سال. این کار معشوق من است.»

و در ادامه، همین عشق بود که رفوگران را در ایران نگه داشت. او این فرصت را داشت تا ایران را ترک کند و در آمریکا یا هر کشور دیگری که بهای بیشتری به تلاش‌هایش می‌دادند، به زندگی و فعالیتش ادامه دهد. او پس از دستگیری و آزادشدن دچار افسردگی شدید شد و برای معالجه به آمریکا رفت و زمانی که برگشت، کارخانه از دستش رفته بود. پس از آن در سال 82، نیمی از پول حاصل از فروش خانه زعفرانیه‌اش را به‌کار بست و کارخانه عطر بیک را راه‌اندازی کرد. پرسیدیم: چرا وقتی می‌توانستی، ایران را ترک نکردی؟ گفت: به‌خاطر همان عشقی که گفتم.

رفوگران درباره قانع‌کردن بارون بیک- مالک کارخانه بیک در فرانسه- برای فروش کسب و کار عطرش نیز داستان جذاب دیگری در چنته دارد: کسب‌وکار عطر بارون بیک شکست خورده بود و او می‌خواست آن را به یک مالزیایی بفروشد. به فرانسه رفتم و از او خواستم کسب‌و‌کارش را به من بدهد. من را دوست داشت؛ یکی از مشتریان خوبش بودم چون خود آنها هم نتوانسته بودند در یک سال 200میلیون خودکار بفروشند. وقتی درخواستم را شنید، گفت که این کار را نکن، من بیکم، بارون بیک. من نتوانستم در این کار موفق شوم، تو برای چه می‌خواهی کاری شکست‌خورده را به ایران ببری؛ آن‌هم الان که یکی پیدا شده تا آن را از من بخرد؟ بگذار بخرد. گفتم: نه آقای بارون، کشور من کشوری جوان است. این جوان‌ها تحصیلات عالی دارند و جنس خوب را از بد می‌شناسند. من اگر جنس خوب را با قیمت مناسب تولید کنم آنها می‌فهمند و می‌خرند. بیک معتقد بود عطر، کالایی پرستیژی است و مردم آن را برای پزدادن می‌خرند اما من گفتم نه، عطر در کشور من یک ضرورت است و جوان‌های ما به آن نیاز دارند. اعتقاد من این بود وقتی محصولی با کیفیت‌بالا و نزدیک به کیفیت عطرهای گران‌قیمت تولید کنم و با قیمتی مناسب به فروش برسانم، مشتری از من راضی خواهد بود و موفق هم شدم.

کارخانه عطر بیک اکنون یکی از کارخانه‌های پرمصرف عطر در ایران است که جز اسانس‌اش که از سوئیس وارد می‌شود و پمپ عطرها که کیفیت مرغوب داخلی آن یافت نشده‌است، مابقی محصول تولید ایران است. رفوگران هنوز رؤیای توسعه کارش را در سر دارد. او می‌گوید که انگیزه‌اش را دارد چون عشقش را دارد و اگر روزی برسد که دوباره هزار نفر کارگر داشته باشد، به خدا می‌گوید: الان دیگر راضی‌ام. می‌خواهی من را ببر.

پیرمرد گلگی‌‌هایی هم دارد؛ از مصرف‌گرایی مردم شاکی است و می‌گوید شما رسانه‌ها باید فرهنگسازی‌ کنید تا جلوی مصرف‌گرایی و تجمل‌گرایی، استفاده دیوانه‌وار از محصولات یک‌بار مصرف و گرایش به فرهنگ برند‌پوشی گرفته شود. با تعجب می‌گوید چه معنی می‌دهد که یک‌دست کت و شلوار 25میلیون تومان قیمت داشته باشد، یا یک پرس غذا 500هزار تومان باشد؟ دغدغه‌های این روزهایش وضعیت بیکاری جوانان است و بی‌توجهی مسئولان به تجربیات او و امثال او. به ما می‌گوید: شما نسل سوخته‌اید و مقصرش هم ما هستیم. باور دارد صنعت‌گرایی در کشور مشکل بیکاری را حل می‌کند و معضلاتی مانند مهار قاچاق، راه‌حلی بسیار ساده دارد. رشد صنعت در کشور کار سختی نیست. دست‌کم می‌توان مانند ژاپن عمل کرد. جلوی واردات را گرفت تا مردم خود دست به تولید بزنند. شاید در ابتدا کیفیت پایین باشد اما درنهایت کشور به سمت صنعتی‌شدن می‌رود. به قول سعدی «کهن جامه خویش پیراستن، به از جامه عاریت خواستن». مسئله قاچاق هم به‌سادگی قابل حل است. 30قلم جنس که در داخل کشور نمونه مشابه آن تولید می‌شود را معرفی کنید و بگویید تا 6‌ماه فرصت دارید نمونه خارجی آنها را بفروشید، بعد از این مدت اگر این اقلام را در مغازه‌ای ببینیم، پلیس آن را ضبط می‌کند. مغازه‌دار یک‌بار که با پلیس مواجه شود دیگر جنس خارجی نمی‌آورد. یا شاید آن جنس هنوز در ایران تولید نشده باشد، اما وقتی فرد بداند که بعد از مدتی دیگر این جنس در بازار وجود ندارد، به سمت تولید می‌رود. چرا وقتی می‌توان به همین سادگی کار ایجاد کرد، کاری نمی‌کنید. فقط بسته‌بندی همین عطر ساده خرج 30خانواده را می‌دهد. چرا دیگران به این موضوعات فکر نمی‌کنند؟ چرا مقامات برای بیکاری جوانان کاری نمی‌کنند؟

او می‌گوید: کارآفرینی تنها جنبه اقتصادی ندارد، بعد فرهنگی و اجتماعی آن را نیز نباید نادیده گرفت. اگر برای جوان‌ها کار ایجاد شود جلوی فساد گرفته می‌شود. بیکاری، افسردگی می‌آورد و افسردگی به هزار نوع فساد منجر می‌شود. جرم و جنایت وقتی رخ می‌دهد که جایی، اخلاقیات از فرد گرفته شده باشد و بیکاری عامل از بین‌رفتن اخلاقیات است. و همین موضوع، ‌بعد فرهنگی کارآفرینی است.

رفوگران با این نظر که روح مولدبودن در کشور مرده‌است موافق است و یکی از دلایل آن را تعریف نادرستی می‌داند که از سرمایه‌دار و پولدار در جامعه جا افتاده است؛ سرمایه ابزار کار است، آچار مهندس و تکنیسین است. پول چیز دیگری است، ممکن است برای کار خیر یا شر یا نزول استفاده شود اما سرمایه ابزار کار است. این دو با هم قاطی شده‌اند، می‌گویند مرفه بی‌درد، هم کارخانه‌دار مرفه بی‌درد است و هم نزول‌خور. اگر قرار بر فرهنگسازی روی کارفرماهاست، باید جدا از مادیات، جایزه‌ای معنوی هم برای تولیدکننده درنظر گرفته شود. باید جامعه برای کارفرما احترامی خاص قائل شود نه اینکه تلویزیون که یکی از قدرتمند‌ترین ابزارهای فرهنگسازی در جهان است، روز و شب علیه کارفرماها شعار دهد. تلویزیون ما هیچ‌چیز مفیدی به مردم یاد نمی‌دهد. جامعه باید طرز تفکر خود را نسبت به کارفرماها تغییر دهد. اینگونه کارفرما به‌دنبال پاداش معنوی هم خواهد بود و نه فقط مادیات، یعنی می‌گوید فلان کار را می‌کنم دو قران سود گیرم می‌آید و کمی هم احترام.

بی‌اعتمادی مردم به تولیدات داخلی نیز موضوع دیگری است که از نظر او تولید‌کننده و مردم هردو در آن تقصیر دارند. می‌گوید: بخشی از این بی‌اعتمادی به‌خاطر کوتاهی تولید‌کننده است و بخشی به‌خاطر عادت‌کردن مردم به استفاده از جنس‌های خارجی. من معتقدم مردم باید از محصولات داخلی استفاده کنند، حتی اگر کیفیت ندارد. مثلا همین پراید، ماشین بی‌کیفیتی است، اما باید همان را سوار شویم و در عوض در زمان رانندگی احتیاط کنیم و در جاده‌ها با سرعت نرانیم. چه اشکالی دارد؟ به قول سعدی «کهن جامه خویش پیراستن / به از جامه عاریت خواستن.»

این خبر را به اشتراک بگذارید