سینمای دهه80 چگونه با تغییر مدیران و سیاستگذاریها دچار آشفتگی شد؟
فریادها و نجواها
مسعود پویا
در دهه80 سینمای ایران فرازونشیبهای زیادی را پشتسر گذاشت؛ دههای که مدیریت سینما در آن چندبار تغییر کرد و با هر تحول مدیریتی، شاهد تغییراتی در مسیر حرکتی سینما شدیم،ضمن اینکه تغییر دولت در سال84 فضای فرهنگی را بهشدت تحت تاثیر قرار داد؛ دورانی که مخاطبان سینمای ایران رو به کاهش گذاشتند و حضور در جشنوارههای جهانی هم کمرنگ شد. دوران مسعود دهنمکی و سری «اخراجیها»یش و البته دوران ظهور اصغر فرهادی که با «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» اوج گرفت. درباره سینمای دهه80 با علیرضا رئیسیان گفتوگو کردهایم. با این توضیح که آنچه پیش رو دارید بخش کوتاهی از گفت و گویی بسیار مفصل است.
آنچه سیفالله داد انجام داد
پیش از ورود به دهه80، لازم است اشارهای به تحولات نیمه دوم دهه70 داشته باشیم. تا قبل از آغاز دولت اول اصلاحات، سینما کاملا تحت کنترل دولت قرار داشت؛یعنی هم پروانه ساخت خیلی سختگیرانه داده میشد، هم نظام درجهبندی وجود داشت و هم اینکه موعد اکران فیلمها توسط دولت تعیین میشد و براساس جدول سالانهای که وجود داشت فیلمها طبق نوبتی که دولت تعیین کرده بود، روی پرده میآمدند. مرحوم سیفالله داد که قبل از دوم خرداد رئیس هیأت مدیره خانه سینما بود، ایدههای بزرگ و مترقیای داشت و قصد داشت به شکل گامبه گام از ممیزی مزاحم بکاهد و نقش و سهم دولت در سینما را پایین بیاورد. داد قصد داشت برخی از امور را به سینماگران و اصناف واگذار کند. یکی از مهمترین اقداماتش هم این بود که تصویب فیلمنامه را کنار گذاشت و با فرمولی که حاصل ترکیب درجه کارگردان، فیلمنامه نویس و تهیهکننده بود به یک جمعبندی برسند و با یک سیناپس پروانه ساخت داده شود. در مورد نظام درجهبندی هم داد عقیده داشت که ابزاری برای ایجاد تعادل و اعمال مدیریت میان سینمای استاندارد و سینمای غیراستاندارد است.
برداشتن نظام درجهبندی و سوءاستفاده از فضای باز
وقتی سیفالله داد از معاونت سینمایی کنار رفت، یکی از دورترین گزینهها این بود که محمدحسن پزشک جایگزین او شود ولی به دلایلی ازجمله ارتباطهای وزیر با ایشان و کوشش برخی از بچههای سینما این اتفاق رخ داد؛ آن هم در حالی که قبلا سیفالله داد، آقای پزشک را از مدیرعامل فارابی هم کنار گذاشته بود، به این دلیل که سیاستهای موردنظر معاونت سینمایی را پزشک نمیتوانست در فارابی اعمال کند. حالا آمدن پزشک در معاونت سینمایی کمی عجیب بود. اولین کار پزشک این بود که تحت فشار جریان تهیهکنندگان، نظام درجهبندی فیلمها را برداشت، بدون اینکه به جایگزینش فکر کند یا این کار را به مرور انجام دهد و ظرفیتهای درستی را به وجود بیاورد. چون سیفالله داد مثل دهه60 عمل نمیکرد و برنامهاش این بود که استاندارد سینما را حفظ و از سینمای فرهنگیتر و هنریتر دفاع کند. به همین دلیل هم سینمای مصلحانه را در دفترچه سیاستگذاری معرفی کرد و حمایتها را به این سمت برد تا بهتدریج آن را جایگزین نظام درجهبندی کند. پزشک اما بهشکلی ناگهانی درجهبندی را برداشت و سینما یکدفعه با یکسری فیلمهایی که اصلا استاندارد نبود و از فضای باز فرهنگی آن دوران رسما سوءاستفاه میکرد مواجه شد که این موضوع باعث شد لطمات زیادی از بیرون به سینما وارد شود. در این دوران که البته به دلیل بیماری پزشک و در نهایت کنارهگیریاش زیاد هم طولانی نشد، بهنظر میرسید وزارت ارشاد برنامه مدونی برای سینما ندارد.
باتوجه به بیماری محمدحسن پزشک که دیگر امکان حضور در معاونت سینمایی برایش مقدور نبود، قرعه فال به نام محمدمهدی حیدریان افتاد که در دهه60 مدتی طولانی مدیرکل اداره نظارت و ارزشیابی بود. حیدریان هم خیلی تئوری مشخصی برای سینما نداشت و تنها با این پیشفرض آمده بود که من وزیر سینما هستم و آقای مسجدجامعی وزیر ارشاد؛ یعنی سینما را در حد یک وزارتخانه تعریف کرده بود.
مقاومت برابر تغییر ریلگذاری
با انتخابات 84 عملا همه این بحثها تغییر شکل داد؛ آن هم در شرایطی که جعفری جلوه که معاون سینمایی شده بود خیلی مقاومت میکرد چون افراد نزدیک به جریان حاکم طوری آمده بودند که همه ریلها را در همه ابعاد جابهجا کنند. میشود گفت صفار هرندی که وزیر ارشاد شده بود با مسائل هنری کاملا بیگانه بود. یکی از شانسهای سینما این بود که صفار هرندی به دلیل آشنایی قبلی با جلوه ایشان را برای معاونت سینمایی انتخاب کرد و فشار بر جریانات فرهنگی و هنری و راس سینمایی را کمی آرامتر اعمال کرد. ولی در این نکته تردیدی وجود نداشت که سیاستهای دولت احمدینژاد هیچ نسبتی با سیاستهای دولت اصلاحات نداشت.
کاهش مخاطب
در دهه80، آن دوره اوج موج فیلمهایی که در اواخر دهه 70مخاطبان را به سینما جذب میکردند فروکش کرده بود. اگر بخواهیم دورههای مختلف را بهصورت تحلیلی مطالعه و بررسی کنیم میبینیم که مثلا در اواسط دهه60 یک موج هست و ابتدای دهه70یک موج دیگر بهوجود میآید که با فیلمهایی مثل «عروس» ایجاد میشود و در نیمه دوم دهه70 هم موجی دیگر راه میافتد که ویژگی تمامشان ناپایداریشان است. اینها براساس برنامهریزی و کارهای زیرساختی اتفاق نیفتاده بودند و به همین دلیل هم بعد از مدتی فروکش میکردند. در این میان ما چند دوره داریم که بهشدت شاهد ریزش مخاطب میشویم، مثل آنچه از نیمه دوم دهه80 شاهدش بودیم، کمااینکه در اواسط دهه70 هم که ضرغامی معاون سینمایی بود افت تماشاگر خیلی محسوس بهنظر میرسید. تجربه نشان داده با مدیریت محافظهکار و در مواردی با نگاه بسته، تماشاگران بیشتر از سالنهای سینما فراری داده میشوند.
پدیده دهنمکی و اخراجیها
در دهه 80 وقتی سیفالله داد از معاونت سینمایی بیرون آمد، یک کمپانی بزرگ فیلمسازی به نام سینماگستر را تأسیس کردیم که 21نفر از بزرگان سینمایی هم در آن حضور داشتند. قرار بود اولین پردیس سینمایی هم با همت بچههای سینما توسط سینماگستر ساخته شود که یکی دو نفر شیطنت کردند و این اتفاق نیفتاد. در سینماگستر قرار بود تولیداتی هم داشته باشیم. مسعود دهنمکی هم طرح «اخراجیها» را به سیفالله داد ارائه کرده بود. یک روز سیفالله داد آمد در جلسه و طرح دهنمکی را تعریف کرد و گفت که اگر این طرح با یک زاویه دید درست پیش برود میتواند شروع یک جریان باشد. درنهایت سینماگستر منحل شد و دهنمکی هم اخراجیها را با همان بضاعتی که داشت ساخت که خیلی پرفروش شد ولی این فیلم میتوانست با ساختار درستی ساخته شود و یک اثر ماندگار و در عین حال پرفروش باشد. یادمان نرود که اخراجیها نخستین فیلمی بود که صفار هرندی سر صحنه آن رفت؛ فیلمی که دولت و ارشاد و معاونت سینمایی و خلاصه همه پشتش بودند که به هر حال برای خودش جریانی بود. همین قدر که در آن دوران توانست آن همه تماشاگر را جذب سالنهای سینما کند اتفاق بسیار مهمی بود.
دوقطبی از جامعه به سینما آمد
سال 84 وقتی احمدینژاد در انتخابات پیروز شد، گروهی از سینماگران شامل افرادی چون مجیدی، سیدضیاء هاشمی، درویش، کمال تبریزی و... لابی سطح بالایی کردند تا شمقدری معاون سینمایی نشود و جعفری جلوه آمد.
سال 88 هم باز همین گروه که ترکیبش قدری تغییر کرده بود رایزنیهایی کردند. خود ما هم با هیأتی از بچههای خانه سینما با حسینی- وزیر ارشاد دولت دوم احمدینژاد- جلسهای گذاشتیم و هشدارهایی داده شد که اگر سینما رادیکال شود چه تبعات و خطراتی در آینده پیش خواهد آمد. آقای حسینی گفت که خود شما چه کسی را معرفی میکنید که من بهصورت خودجوش گفتم ما حق نداریم کسی را معرفی کنیم چون ما مأموریتی از طرف هیچ فردی نداریم که گزینه معرفی کنیم که حالا ماجراهای پشت پرده بعدی از همینجا کلید خورد و درنهایت جواد شمقدری معاون امور سینمایی شد. در 4سال اول دولت احمدینژاد، یک نوع رقابت میان صفار هرندی وزیر و شمقدری که مشاور هنری رئیسجمهور بود وجود داشت و جلوه هم همیشه از این ماجرا مکدر بود.سال 88 طیف هیأت هنرمندان اسلامی، پستهای مدیریت سینما را در اختیار گرفتند. آن دوقطبی که در کل جامعه ایجاد شد عینا در فضای فرهنگی اتفاق افتاد و اینجا چون جریان عاطفیتر بود آسیبش خیلی شدیدتر بود. عدهای کنار رفتند و یکدفعه شاهد حضور عدهای بهعنوان کارگردان، فیلمنامهنویس و تهیهکننده شدیم که این کاره نبودند ولی با حمایت دولت وارد عرصه شدند. مجموعهای از تنشها و درگیریهای آن دوران در نهایت به بسته شدن خانه سینما انجامید که ماجرایش بسیار مفصل و البته پیچیده است.
ظهور فرهادی
اصغر فرهادی، فیلمساز مهم این سالهای سینمای ایران است که البته موفقیت جهانیاش حاصل چندین و چند اتفاق است. همیشه باید چیزهایی دست بهدست هم بدهند تا یک پدیده امکان ظهور بیابد. اینجا هم چند ماجرا باهم ترکیب میشود. شرایط ملتهب اجتماعی، نبودن افراد قدرتمندی که بتوانند در خارج مطرح شوند، فضای فیلم فرهادی و قابلیتهای فیلمسازیاش در کنار چند المان دیگر کمک میکنند تا فرهادی در این سیکل جهانی جا بگیرد و این نکته مهمی است چون اگر در آن سیکل جا نگیرد بهصورت اتفاقی به هیچ فیلمسازی بهای زیادی نمیدهند. در مورد فرهادی شاهد اقبالی جهانی بودیم و خوشبختانه خودش هم نشان داد که این ظرفیت را دارد که موفقیتهایش را تداوم ببخشد و این نکته مهمی است چون ما داشتیم افرادی را که حتی در سطح جهانی مطرح شده بودند ولی فاقد آن ظرفیتهای فرهنگی بودند. طبیعی است که موفقیتهای جهانی فرهادی، فیلمسازانی را به وسوسه بیندازد که برای تکرار آن توفیقات به سبک او فیلم بسازند. اما اغلب این فیلمها آثار ضعیفی از کار درآمدند چون فاقد آن بنیانهای اندیشهای که در کار فرهادی مشاهده میشود، بودند .بدون اصالت و پشتوانه غنی هیچ موفقیت گسترده و دامنهداری بهوجود نمیآید.
سینما؛ قربانی جریانات سیاسی
چون مدیریتهای فرهنگی با دولتها تغییر میکنند بنابراین ذاتشان متأثر از جریانات سیاسی مملکت میشود. فضای فرهنگی کشور نباید پرتلاطم باشد ولی جز در دهه60 که مدیریت فرهنگی منسجمی داشتیم در بقیه دورهها تغییرات پیدرپی معمولا به سینما آسیب رسانده است؛ اتفاقی که هم در دهه 70و هم در دهه80 شاهدش بودیم و در دهه90 هم در حال تکرار است. در جمعبندی بحث، این نتیجه را میتوانم بگیرم که ما باید حتما فضای مدیریت فرهنگی را از فضای سیاسی جدا کنیم وگرنه همین شتابهای لحظهای جریانات سیاسی عینا به بدنه فرهنگی هم منتقل میشود و این ،متأسفانه به بروز مشکلات بسیار غیرذاتی و غیرلازم در حوزههای فرهنگ میانجامد. ضررش را هم جز هنرمندان که درگیر این دستهبندیها میشوند، جامعه میدهد.
از این نوع تنشها فرصتطلبها بیشترین استفاده را میبرند و فکر هم میکنند خیلی زیرک هستند. این زرنگی و زیرکی نیست، این لطمه زدن به بنیانهای فرهنگی جامعه است.
در دهه80 به لحاظ تغییر دولتها و اثر مستقیمی که سیاست بر عرصه فرهنگ میگذارد سینمای ایران با آسیبهای فراوانی مواجه شد.