طناب دار برای فرهاد
رسول بهروش
گاه و بیگاه یک موج رسانهای عجیب در فضای فوتبال ایران شکل میگیرد که هدفش بازگرداندن فرهاد مجیدی به استقلال است. کسی نمیداند پشت پرده این موجهای تکراری چیست؛ هر چه هست اما هر دو ماه یکبار چند رسانه با هم خبر از عضویت مجیدی در کادرفنی آبیها میدهند. شایعه دستیاری فرهاد در استقلال، از زمان پرویز مظلومی وجود داشته و پس از آن به دوران سرمربیگری علیرضا منصوریان هم کشیده شد. این شایعه اما با حضور وینفرد شفر در ایران شدت بسیار بیشتری پیدا کرده است؛ طوری که در اولین نشست خبری شفر در ایران در این مورد از او سوال شد و مربی آلمانی جواب داد اصلا مجیدی را نمیشناسد! حالا هم که جیری ساناک از استقلال رفته و یک صندلی روی نیمکت این تیم خالی شده، باز داستان بازگشت فرهاد داغ شده؛ آنقدر که دیروز سرپرست باشگاه به زبان آمد و رسما اعلام کرد هیچ خبری نیست.
فارغ از اینکه این شایعات از کجا آب میخورد و خود مجیدی کجای داستان ایستاده، اساسا بهنظر نمیرسد تحمیل او به استقلال بهعنوان دستیار یک سرمربی خارجی ایده چندان جالبی باشد. این یک الگوی کاملا شکستخورده در فوتبال ایران است. تا بهحال تعداد بسیار زیادی از پیشکسوتان جوان برای شروع کار مربیگری کنار مربیان خارجی نامدار نشستهاند و درنهایت هم چیزی از آنها درنیامده است. به تیمملی نگاه کنید؛ علی کریمی و جواد نکونام دو ایرانی صاحبنامی بودند که قرار شد کنار کارلوس کیروش بنشینند و از او کار یاد بگیرند، اما هر دو بلافاصله در فضایی پر از سوءتفاهم از کادرفنی تیمملی جدا شدند و راه دیگری را برای آغاز مربیگری جستوجو کردند. درحال حاضر تنها عضو ایرانی کادر فنی تیمملی مارکار آقاجانیان است که اگر کیروش 70 سال دیگر هم در ایران بماند، بعید است بعد از آن در لیگ دو هم به مارکار تیم دهند! شبیه این شرایط برای کریم باقری هم وجود دارد. بهنظر نمیرسد آقا کریم با همه شکوه و جذابیتش، جوهر مربیگری چندانی داشته باشد. به این ترتیب حضور او در کنار برانکو بیش از اینکه باعث افزایش غنای فنی این پیشکسوت خوشنام و تربیت یک مربی بزرگ شود، صرفا آرامش روانی پرسپولیس را تثبیت کرده است. در پرسپولیس پیش از این افشین پیروانی و حمید استیلی هم با الگوی «دستیار ایرانی- سرمربی خارجی» پیش رفتند و شکست خوردند. به این لیست حتما باید یحیی گلمحمدی را هم اضافه کرد که برای کارآموزی کنار مانوئل ژوزه قرار گرفت، اما حضور او سوءظن پیرمرد پرتغالی را برانگیخت و تنش را در تیم به اوج رساند. حتی در همین استقلال هم یک نمونه مشهور از این مدل داریم که مربوط به همکاری نافرجام امیر قلعهنویی با رولند کخ در اوایل دهه هشتاد میشود.
ما انگار استاد آزمودن آزمودهها و پیمودن همه مسیرهای منتهی به شکستیم. این روزها دارند طناب دار فرهاد مجیدی را میبافند و شاید حتی یکسر این طناب دست خود او باشد. اگر مجیدی فکر کرده میتواند کارش را با دستیاری یک مربی خارجی شروع کند و بعد از او بهآسانی سرمربی استقلال شود، باید بداند که کار بههمین راحتیها نیست و چنین رویایی حتی اگر محقق شود، ممکن است مرگ زودرس در حرفه مربیگری را برای او بهدنبال بیاورد؛ شاید شبیه اتفاقی که برای استیلی یا منصوریان رخ داد. مجیدی باید دوران بازیگری را فراموش کند و مربیگری را از صفر مطلق استارت بزند. جز این راه، بقیه مسیرها به شکست نزدیکترند؛ بهخصوص شیوه «دستیار ایرانی- سرمربی خارجی» که همیشه میتواند مشکوک به کودتا و سوءظن باشد. شاید این روش در فرهنگ متفاوت اروپا جواب داده باشد، اما در کشور ما دستیار محبوب داخلی، یک بمب ساعتی تمامعیار است و خارجیها هم این را خوب میدانند!