قصههای کهن
پادشاه و قصر زرنگار
پادشاهی قصر عظیمی ساخت که در دنیا بینظیر بود. وقتی کار ساختن قصر به فرجام رسید، شاه از معماران و زیباکاران دعوت کرد که به قصر بیایند و به دقت همهجای آن را نگاه کنند که اگر عیب و نقصی دارد آن را برطرف کنند؛ چرا که شاه میخواست قصری بیعیب و کامل داشته باشد. بازدیدکنندهها گرداگرد قصر چرخیدند و نتوانستند عیب و ایرادی از آن بگیرند.
زاهدی میان معماران بود. رو به شاه کرد و گفت: «من حفرهای در قصر پیدا کردهام که نابودی میتواند از آنجا وارد قصر شود».
شاه گفت: «چرا بقیه این سوراخ را ندیدند؟» زاهد جواب داد: «چون چشم و دلشان بسته است. حفرهای که من از آن گفتم، سوراخی است که عزرائیل از آنجا سراغت میآید. ارزش زندگی واقعی هنگامی پیدا میشود که محدودیت آن مشخص شود و بدانی که مرگ در انتظار توست».
منطقالطیر
در همینه زمینه :