نبض تند یلدا در بازار گل
روایتی از شور و هیجان زندگی در بازار گل بزرگ تهران در آستانه شب یلدا
فهیمه طباطبایی | روزنامهنگار
سوز برف باریده در استانهای جنوبی کشور تا تهران خودش را رسانده و استخوان را می سوزاند؛ آسمان هم ابروهایش را در هم کشیده و دلش پر است اما هوای گریه ندارد. پاییز به آخر خط رسیده و در حال تحویل روزگار به زمستان است. هوا هوای قدمزدن و بیرون رفتن از خانه نیست، اما این تکه شهر، در بازار گل شهید محلاتی در جنوب شرق تهران آنچنان شلوغ و پرهیاهوست که به روزهای آخر اسفند بیشتر میماند تا به پایان آذر. هرقدر شهر در روزهای منتهی به زمستان رنگ پریده و خاکستری است، اینجا پر از رنگهای شاد و گرم است. گلهای نرگس زرد و داودیهای بنفش و سفید و قرمز و رزهای رنگارنگ و خزههای سبز و توپی قرمز و... کنار هم جان بخشیدهاند به بازار و در این میان مردمی که بین غرفهها در حال خرید هستند و یک دستشان دستههای بزرگگل است
و دست دیگرشان سبد و کناف و روبان قرمز و هندوانه تزئین شده و...شب یلدا به مردم از رگ گردن نزدیکتر است.
شادی کوچک در دل تورم
قبل از رسیدن به بازار گل، اخبار کف شبکه ایکس را میخواندم، نقد تند از بالا رفتن دلار و طلا و دعوا بر سر گرانشدن لبنیات آیا بنزین یارانهدار حق دارندگان خودروهای لوکس هست یا خیر؟
فضای مایوسکننده کف فضای مجازی موج میزند و انگار همه در یک سوگ جمعی دور هم نشسته و عزاداری میکنند. اما به محض اینکه به بازار گل میرسم، ورق برمیگردد. اینجا مردم برای چند ساعتی غم گرانی را کنار گذاشته و دنبال انار کوچک تزئینی، سبد برای چیدن هدیه عروس و دستهگل و عروسک ننه سرما برای سفره یلدا هستند. زینب، زنی میانسال یکی از آنهاست که در یکی از دستانش پر از گل شاخهای قرمز و سفید است: « عروس دارم و میخواهم برایش شب یلدایی کوچکی ببرم. دلمان به همین جشنها خوش است. میآییم اینجا که گلها را ارزانتر بخریم و دلمان هم باز شود. با یک تیر دو نشان میزنیم وگرنه ما هم مثل اغلب مردم، جیبمان خالی است و میخواهیم جشن محدود و خودمانی بگیریم.»
یلدا همیشه شلوغ است حتی در اوج جنگ
محمد حسنی، از کسبه قدیمی و مو سفید کرده بازار گل محلاتی است، غرفه کوچکی دارد در دل راهرو اول و فقط گل نرگس میفروشد. غرفهاش از غرفههای دیگر شلوغتر است و نرگسهای خوشبویش دسته دسته فروش میرود. « ببین خانم! جنگ باشه، سیل باشه، برف باشه، تورم 40درصد باشه، گرمای خانمانسوز باشه، چند تا مناسبته که مردم برگزارش میکنن و ازش نمیگذرن، روز مادر و پدر یکیش، عید نوروز یکی دیگهاش و این شب یلدا که مردم برای خرید 2 تا شاخه گل هم شده میان که شاد برگزارش کنن. اگه اینا هم نباشه که مردم دیوونه میشن. زمان جنگ هم من گلفروش بودم. مردم زیر بمبارون میرفتن گلفروشی برای خرید شب یلدا. پس این ماجراها رو بههم ربط ندیم. مردم از سفرهشون زدن ولی برگزارش میکنن.»
دلخوشیم به همین جشنها
راسته فروش سبد، گلدان شیشهای و تزئینات جانبی حسابی شلوغ و پررفتوآمد است، ترافیک انسانی در حدی است که قدم از قدم نمیشود برداشت و برای خرید حتی یک شمع کوچک باید در نوبت بمانی. حال خوبی است این هیاهو و همهمه برای آماده شدن جشن طولانیترین شب سال. 2دوست با هم آمدهاند تا برای جشن یلدای مدرسه پسرانشان، لوازم بخرند؛ خریدهای جزئی مثل شمع و یک فال حافظ برای 40نفر از بچههای کلاس. « 3نفر از مادرا قبول کردن که کیک رو درست کنن. 3نفر هم گفتن انار دون میکنن و میارن. 5نفر دیگه گفتن آش میپزن و ما هم گفتیم هدیه کوچکی درست کنیم که یادگاری براشون بمونه.» آنها هم از گرانیها شکایت دارند اما دوست دارند که جشنها را برای خودشان و فرزندانشان زنده نگه دارند.
« شرایط خیلی سخته، برای همین هرکس یه گوشه کار رو گرفته، الان همین فال با شمع کوچک برای هر نفر 25هزار تومن شد اما یه سری هزینهها ارزش داره چون میخوایم حال بچهها خوب بمونه و اونا غرق در مشکلات ما نشن. همین روزها و خاطرات و عکسهای یادگاریش میمونه توی ذهنشون وگرنه برای ما این هزینهها چندان آسون نیست.»
ظهر است، دستفروشانی هم در پیادهروهای بیرون بساط کردهاند. شمع و انار خشک و هندوانه تزئینشده میفروشند. از الان بوی نوروز میآید. تا چند وقت دیگر اینجا پر از تنگ ماهی قرمز، سنبل، سبزه و وسایل سفره هفتسین میشود. شادی همچون روزنهای راه خودش را پیدا کرده تا چله کوچک سرد امسال هم سپری شود.