• شنبه 29 آذر 1404
  • السَّبْت 29 جمادی الثانی 1447
  • 2025 Dec 20
شنبه 29 آذر 1404
کد مطلب : 269313
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/yrXoE
+
-

هنرنمایی با استخوان گاو

یک روز در عجیب‌ترین کارگاه خمینی‌شهر اصفهان که استخوان گاو و شتر را برای خاتم‌کاری آماده می‌کنند

گزارش
هنرنمایی با استخوان گاو

سحر جعفریان‌عصر | روزنامه‌نگار 

خیلی سال است سروکار محمد با استخوان‌های تراشیده و نتراشیده دنده گاو و گاهی هم گوساله و شتر، اره‌نواری و فلکه‌ای نجاری، کمی سدیم هیدروکسید یا همان سودمایع، چند‌تایی هم دیگ و قابلمه بزرگ کماج است. کم‌و‌بیش شاید از کودکی، از وقتی حاج‌حسن، پدرش در کنار شغل خود که کارمندی دولت بود با چندضلعی‌های کوچک چوب، مفتول و استخوان حیوان، خاتم‌کاری می‌کرد و او هم وردستش سرگرم بازیگوشی بود. در خمینی‌شهر اصفهان نه فقط حاج‌حسن که بسیاری از اهالی عادت به خاتم‌سازی داشتند. شمار کمی هم که سر از این هنر آبا‌و‌اجدادی درنمی‌آوردند، طور دیگر دست به خاتم‌سازی می‌زدند؛ تولید مصالح اولیه خاتم مانند سیم برنجی، چوب درختان چنار و افرا و به‌ویژه استخوان دام. حالا حدود 30سال است محمد آقابابایی 43ساله همراه 2برادرش، یک پا به پالایشگاه‌های دور و نزدیک ضایعات کشتارگاهی دارد برای خرید ماهانه 4 تا 5تُن از استخوان‌های بسته‌بندی‌شده لاشه گاوهایی که مهم نیست گاو پرواری مش‌حسن (فیلم گاو- داریوش مهرجویی) باشد یا رأسی از نژاد گران هلشتاین و پایی هم به‌کارگاه خود که همان استخوان‌ها را فرآوری‌کنند.


استخوان‌ها برای زیبایی، می‌قُلند
سر‌در کارگاهش که جایی در خیابان شهید کرمی خمینی‌شهر است، تابلو کوبانده: «کارگاه تولید مصالح خاتم آقابابایی». 2تابلوی دیگر مشابه همین تابلو، سر‌در کارگاه احمد و علی، برادران بزرگ‌تر محمد که آنها نیز به همین شغل مشغولند، نصب شده‌است؛ کارگاه‌هایی شلوغ و پر‌مشتری که صاحبانشان از وردستی پدر به اوستاکاری رسیده‌اند. محمد کمی زودتر از برادرانش دست جنباند و کارگاه تخصصی استخوان‌بری راه انداخت؛ «30سال پیش اگر در خمینی‌شهر قدم می‌زدید توی هر کوچه یک دکان استخوان‌بری با کلی کارگر می‌دیدید. آن وقت توریست زیاد بود و صنایع خاتم‌کاری هم خیلی فروش داشت. نگاه به بازار بخور و نمیر حالا نکنید.» این را محمد می‌گوید؛ با آنکه مانند شیخ‌های عرب، پشت میزش نشسته و اسکناس‌های مچاله دخل را دسته می‌کند. گه‌گاهی نیز زیر‌چشمی کارگرها را می‌پاید و با جملاتی چنین «دادا جمشید؛ جَل (زود) باش... وَخی (بلند‌شو)، آب شد اون استخونا بس که قُلید...» 
یا «اِلای خیر بیبینی احمِد جون؛ همون نزدیکی‌هاست بگردی می‌جوریش...» یادآور می‌شود 
حواسش، همه‌جا هست.


از 10کیلوگرم استخوان
 900گرم خاتم‌کاری 
یکی از کارگرها مسئول شست‌وشوی اولیه ضایعات و کسی هم مأمور خشک‌کردن آنهاست. بعد نوبت اصلان می‌شود که پای دستگاه اره نجاری بنشیند و موظف است استخوان‌‌ها را با دقت نصف کند. احمد نیز زیر دیگ و قابلمه‌ها را گیرانده تا استخوان‌های لایه‌شده 6-5 ساعت در سودمایع و آب بجوشند. به هر دیگ و قابلمه حدود 40 تا 50کیلوگرم استخوان سرریز می‌کند. استخوان‌ها که نرم شدند و روغن پس دادند، کار عباس شروع می‌شود؛ زیر و روی هر استخوان را 2مرتبه با رَنده نجاری می‌تراشد تا ذره‌ای چربی و گوشت به آن نماند. حالا وقت روشن‌کردن دستگاه نخ‌ یا رشته‌کن است؛ دستگاهی که استخوان‌های تمیز را به شکل رشته‌هایی باریک می‌برد. هنوز کار عباس ادامه دارد؛ رشته‌های نازک استخوانی را باید در دسته‌های 800 تا 900گرمی به اندازه 20 تا 30سانتی‌متر بسته‌بندی کند. وزنشان که میزان شد، دورشان را محکم با نخ‌های پلاستیکی می‌بندد. این میان، رشته‌های نصفه و نیمه و یا نرم که همانجا کف کارگاه ریخته را برای جوشاندن با آب‌اکسیژنه و دستچین‌کردن دوباره جمع می‌کند.


سرنوشت استخوان گاو، گوساله و شتر
سر‌ماه است و طبق روال، راننده کامیون کشتارگاهی در قزوین با بار ضایعات دام از راه می‌رسد. تا محمد مبلغ فاکتور بار را واریز کند، راننده چایش را سر کشیده و کارگرها هم بسته‌های ضایعات را میان انبار چیده‌اند: «ماهانه5- 4تُن ضایعات استخوان دام برای کارگاه می‌خرم. بیشترشان استخوان گاو و کمی گوساله است. استخوان شترهم هست ولی انگشت‌شمار؛ چون کشتار کمتری دارد.» از قیمت ضایعات دام هم می‌گوید: «هر بسته یک کیلویی قفسه‌سینه گاو 30هزارتومان است که نصف بیشتر آن بسته، خونابه و ضایعات است.» می‌خواهد صحبت از هزینه و درآمد کارگاه را کوتاه کند، برای همین جمله آخر را می‌گوید: «از هر 10کیلوگرم ضایعات حدود 800تا 900گرم استخوان خاتم درمی‌آید. حالا بماند دستمزد کارگر و خرج جاری کارگاه.» هواکش‌های گردوغبار گرفته کارگاه در تلاشند تا نفس‌‌ها از بوی زُهم خونابه ضایعات و بوی تند سودمایع که در قابلمه‌های روحی کماج می‌جوشد، تنگ نشود.

ضایعاتی که خاتم‌کاری می‌شوند
محمد، استخوان‌بری را دوست دارد؛ هم از سر پیوندی که این شغل با هنر خاتم‌کاری دارد و هم از برای قدمتش؛ «ویژگی‌های دیگری هم هست که استخوان‌بری را دوست‌داشتنی‌تر می‌کند؛ مثل پیوستگی‌اش با طبیعت در بازیافت ضایعات.» از این روست که هر زمان دستش از امور مدیریتی کارگاه خالی یا تعداد سفارش‌ها زیاد باشد، همپای کارگرهایش استخوان می‌برد، می‌جوشاند و صیقل می‌دهد و رشته و بسته می‌کند: «عید بازار ما معمولا روزهای نوروز و تابستان است که مسافر زیاد می‌شود و خیلی‌هایشان پی صنایع‌دستی خاص برای سوغاتی‌ هستند.»
 باد به غبغب می‌اندازد و دنبال حرفش را اینطور می‌گیرد: «مشتری‌های ما یا هنرمندند و یا هنردوست.» البته گاهی هم فکرهای متفاوتی در سرش جاروجنجال می‌کند: «استخوان قفسه سینه گاو و گوساله و شتر کجا و هنر و زیبایی کجا؟» البته این تصورات بــی‌فـایـده و گذراست؛ چراکه محمد آقابابایی بلافاصله پشت‌بند فکرهایی از این دست با خود تکرار می‌کند: «استخوان گاوهای پرواری هم مقاوم‌تر است هم بزرگ‌تر. از رنگ و دوام همین‌هاست که میز خاتم‌کاری‌شده فلان پادشاه و ملکه اروپایی‌ یا در و دیوار کاخ بهمان شاه ایرانی، میراث و چشمگیر شده اند.»‌





 

این خبر را به اشتراک بگذارید