ضیافت لالههای فاطمی
بدرقه باشکوه ۱۰۰ شهید گمنام بر دوش پایتختنشینان در سالروز شهادت حضرت زهراس
فاطمه عباسی | روزنامهنگار
دیروز تهران سنگین بود؛ نه از غبار و دودی که نفس را تنگ میکند، از بغضی که گلو را میفشرد و اشکی که بیاختیار راهش را روی گونهها باز میکرد. دیروز، دوشنبهای معمولی در تقویم پایتخت نبود و خیابانهای مرکزی شهر، از انقلاب تا حافظ و بهشت، زیر پای «زمان» لرزیدند و سال 1404برای ساعاتی به دهه60 برگشت. همزمان با سالروز شهادت مادری که مزارش پنهان است تهران میزبان فرزندانی بود که نامشان را در خاکریزها جا گذاشته بودند تا امروز «گمنام» و عزیز به خانه برگردند. روایت دیروز، روایت ۱۰۰تابوت سبک بود که روی شانههای شهر سنگینی میکردند. میگویند استخوان وزن چندانی ندارد، اما وقتی پای غیرت و خاطره در میان باشد، شانهها زیر بار این امانت خم میشوند. دیروز کاروان «لالههای فاطمی» از دروازههای دانشگاه تهران به راه افتاد؛ جایی که علم و حماسه به هم گره خوردند. جمعیت، موج در موج، نه برای یک مراسم تشریفاتی، بلکه برای «سلام آخر» آمده بودند. پیرمردها با عکسهای قدیمی، جوانها با موبایلهایی که لحظههای ناب را شکار میکردند و زنانی که انگار برای پسران خودشان مادری میکردند خیابان انقلاب را قرق کرده بودند. آفتاب بیرمق پاییزی روی پرچمهای سهرنگ میتابید و تابوتها یکبهیک مثل قایقهایی در دریای دستهای مردم به سمت خیابان حافظ و در نهایت خیابان بهشت شناور شدند. انگار تمام شهر قرار گذاشته بود تا غربت این استخوانهای خسته را جبران کند. شعارها کلیشهای نبود؛ پلاکاردهای «سلام بر گمنامهای آشنا» و «امتداد راه کربلا» حرف دل مردمی بود که هنوز بعد از سالها بوی باروت و خاک را فراموش نکردهاند. دیروز تهران در هیاهوی بوق و ترافیک روزمره ناگهان ایستاد، کلاه از سر برداشت و به احترام کسانی که رفتند تا ما بمانیم تمامقد ادای احترام کرد. سفر شهری این مسافران زمان، دیروز در معراج شهدا به پایان رسید، اما رد عطرشان تا مدتها روی تن آسفالت سرد خیابانهای تهران باقی خواهد ماند.
