
بوسه بر نان

پیرمرد عصایش را کمی از زمین بلند کرد و به سمت تکهنان روی زمین گرفت و گفت «پسرم، نعمت خداست، دیگه نمیتونم خم بشم، لطفا برش دار.» به دو خیز نان را برداشتم و روی جدول کنار خیابان گذاشتم. لبخند روی صورت پیرمرد، پهنتر شد و گفت «پیر بشی پسرم، سلامت باشی همیشه.» و خرامان و ناز به سمت انتهای خیابان رفت. چهره پیرمرد، مرا به یاد پدربزرگ مهربانم انداخت. او هم به نانهای روی زمین احترام میگذاشت و با همان قد خمیدهاش، تمامقد خم میشد و بر نان بوسه میزد و آن را کناری میگذاشت.
و من سالهاست معنی سالمند برایم روشنتر شده؛ سالمند یعنی سالدیده، کلانسال، جاافتاده، پیر و باتجربه. سالمندان، گنجینههایی ارزشمندند که دستاوردشان برای جوانان جامعه، خرد، تجربه و خاطراتی است که از گذشتههای دور در دل دارند و میتوانند نسل به نسل، آنها را در اختیار جوانان بگذارند. هوای سالمندان سرزمینمان را داشته باشیم تا زمینمان خرم باشد.