• پنج شنبه 27 شهریور 1404
  • الْخَمِيس 25 ربیع الاول 1447
  • 2025 Sep 18
پنج شنبه 27 شهریور 1404
کد مطلب : 263262
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/E99rK
+
-

تولد و خاکسپاری، اول محرم

گفت‌و‌گو با خانواده شهید عباس صیامی

گزارش
تولد و خاکسپاری، اول محرم

سید کلثوم موسوی

در تمام عکس‌هایش خنده بر لب دارد؛ طوری‌که اگر قرار بود برای اداره‌ای عکس تحویل دهد، عکس‌هایش را به‌دلیل همین خنده‌هایی که بر لب داشت، رد می‌کردند. عباس صیامی، مهندس برق و از نیروهای معاونت فاوا و متخصصان سایبری در سازمان بسیج مستضعفین و ساکن محله پیروزی بود. حتی بعد از شهادتش هم وقتی عکس‌هایش چاپ شد، در تمام عکس‌ها لبخندش نمایان بود. او که 8سال زندگی مشترک را تجربه کرده بود، دوم تیرماه ۱۴۰۴ و همزمان با روزهای خونین جنگ 12روزه به شهادت رسید. در این گزارش خانواده صیامی از اخلاق و منش او می‌گویند.

روایت برادر از روز فراق
 علیرضا صیامی که چند سال از برادر شهیدش بزرگ‌تر است، با بغض از روزی می‌گوید که خبر شهادت عباس به او رسید: «یکی از دوستان و همکاران عباس تماس گرفت و گفت ساختمانی که او در آن حضور داشته، مورد اصابت قرار گرفته است. 2روز تمام در جست‌وجوی پیکر برادرم بودم تا بالاخره خبر قطعی شهادتش آمد. این خبر برای من نه فقط یک فاجعه، بلکه شکستن ستون خانه بود.»
 علیرضا صیامی، کارمند و فارغ‌التحصیل رشته عمران، عباس را نه فقط برادر که همراه و رفیق صمیمی زندگی‌اش می‌داند: «هر لحظه‌ای که کنارش بودم، برایم خاطره است. آخرین‌بار او را در خانه خودم دیدم. مهمان ما بود؛ مثل همیشه با خنده و رویی گشاده. بعد از شهادتش هم که از بنیاد شهید تماس گرفتند و یک عکس رسمی از او می‌خواستند، هر عکسی می‌فرستادیم رسمی و پرسنلی نبود؛ چون در همه عکس‌ها خنده‌رو بود.»
خاطرات یکی‌یکی در ذهن علیرضا زنده می‌شود: «یک ‌بار به او گفتم با این سطح سواد و علم، چرا در بازار آزاد کار نمی‌کنی تا درآمد بیشتری داشته باشی؟ با همان لبخند همیشگی گفت: بازار آزاد پر از نوسان است و آدم با افراد مختلف سرو‌کار دارد. ممکن است مجبور شوی برای سود بیشتر صداقت را نادیده بگیری. من حاضر نیستم برای پول، چنین کاری انجام دهم. کار در اداره برایم راحت‌تر است؛ چون می‌دانم دروغ در کارم نیست. عباس ترجیح می‌داد زندگی متوسطی داشته باشد، اما هرگز اصول اخلاقی‌اش را زیر پا نگذارد.»

همه زندگی‌اش خاطره شد
  دلتنگی‌های ماهپاره آقازاده، مادر شهید، تمامی ندارد. وقتی از او درباره عباس می‌پرسیم، نمی‌داند از کدام خاطراتش تعریف کند: «از لحظه تولد تا شهادتش، همه‌چیز جلوی چشمم است. همه روزها با او برای من خاطره بود. عباس روز اول محرم به دنیا آمد و اول محرم هم به خاک سپرده شد. این فقط می‌تواند حکمت خدا باشد.» 
حاجیه خانم ماهپاره با همان صدای داغدارش از دست‌و‌دلبازی‌های عباس می‌گوید: «عباسم همیشه به فکر اطرافیان و خانواده بود، اهمیت ویژه‌ای برای خانواده قائل بود. دردها و مشکلات خودش را در سینه نگه می‌داشت و به کسی چیزی نمی‌گفت، اما برای حل گرفتاری دیگران همیشه آماده بود و دریغ نمی‌کرد. او ارادت خاصی به آقا ابالفضل‌العباس(ع) داشت. قرار بود اسمش را حمیدرضا بگذاریم، اما چون اول محرم به دنیا آمد، غلام حضرت عباس شد و اسم عباس را در گوشش خواندیم.»

کوهنوردی‌های زن و شوهری 
فاطمه‌سادات جعفری، همسر شهید، از خاطرات 8سال زندگی مشترک با عباسش عاشقانه‌ها دارد: «اخلاق خاصی داشت. در کارهای خانه همراه و کمک‌حالم بود؛ جالب‌تر اینکه ترشی و خیارشور هرساله را عباس درست می‌کرد. آشناها می‌گفتند که فاطمه، خوش به حالت! شوهرت ترشی و دمنوش‌های خانه را هم درست می‌کند. عباس علاقه خاصی به دمنوش داشت و توی خانه انواع دمنوش‌ها را دم می‌کرد. هر هفته با هم می‌رفتیم کوهنوردی؛ تقریبا تمام کوه‌های تهران را در این مدت با هم رفتیم. صنایع‌دستی را دوست داشت؛ به‌ویژه انواع ظروف سفالی و سنگی و سنگ‌های عقیق و فیروزه. ذوقش را که می‌دیدم بیشتر مشتاق می‌شدم که برای هر مناسبتی برایش هدیه یا سنگ عقیق و فیروزه بگیرم یا ظروف صنایع‌دستی.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید