
حسرت دامادی مهدی به دلم ماند
پای صحبتهای مادر شهید محمدمهدی میرزایی که در حمله رژیم صهیونیستی به میدان معلم آسمانی شد

سیده کلثوم موسوی-روزنامهنگار
میخواست رخت دامادی بر تن شاخ شمشادش ببیند و چه آرزوها که برایش در سر نپرورانده بود. اما حالا بساط عروسی تبدیل شده به مجلس عزای جوانش، شهیدمحمدمهدی میرزائی. این مهندس و هنرمند 62 ساله، 52 خرداد حوالی میدان معلم در حملات رژیم منحوس صهیونیستی به شهادت رسید.
پسرم هنرمند بود
شهید محمدمهدی میرزائی، فارغالتحصیل رشته مهندسی نفت بود، اما علاقه زیادی به فعالیتهای هنری داشت. اشرفالسادات حیدرینژاد، مادر شهید که این روزها زیر بار فراق پسرش، شکسته شده با افتخار از هنرنمایی عزیزکردهاش میگوید: «پسرم هنرمند بود و در تئاترهای آیینی و مذهبی بازی میکرد. صدای خوبی هم داشت و عضو گروه سرود «طلوع» بود. همیشه با وضو سر تمرین تئاتر و سرود شرکت میکرد. آخرین کار تئاترش «خزان ارغوان» با موضوع حضرت زهرا(س) بود که همراه گروه برای اجرا به شهرهای مختلف میرفت. گروه سرودشان هم با عنوان «بزار بارون بباره» در مدح حضرت زهرا(س) بود که در فضای مجازی پربازدید شده بود.» این مادر ساکن میدان معلم با حسرت و داغ جانکاه، نگاهی به جای خالی محمدمهدی در پشت میز کامپیوترش میکند و میگوید: «همه عکسهایش داخل کامپیوتر است. اگر رمزش را میدانستم به شما نشان میدادم. چه پسر رعنایی داشتم. مهدی صدایش میزدم. به او میگفتم ازدواج کن. سنت پیامبر(ص) است و من از تو 10 تا نوه میخواهم. مهدی میخندید و میگفت: هر موقع زمانش شد میگویم. در جواب اصرار من میگفت: تسلیم شدم. شما دختر خوب و نجیب معرفی کن، چشم! ازدواج میکنم اما به یک شرط؛ عروسی ساده و مذهبی باشد. افسوس که حسرت دامادی و دیدن نوهها به دلم ماند.»
مزد اجرایش را از حضرت زهراس گرفت
مادر شجاع با آنکه داغ جوان دیده، اما با صلابت و افتخار از مسیر درستی که پسرش انتخاب کرده میگوید: «دوستانش میگویند روزهای آخر هنگام تمرین و اجرا مدام از همه التماس دعای شهادت میکرد. بعد از حمله رژیم صهیونیستی و اعلام شمار شهدای مظلوم شهر، دائم به حال شهدا غبطه میخورد. حتی آخرین باری که از خانه بیرون رفت، پای من و پدرش را بوسید و گفت: مادر من میروم اما دعا کنید شهید شوم. دوست دارم حتی بدنم هم برای خدا تکه تکه شود. محمدمهدی رفت و بعد از ساعاتی خبر حمله به میدان معلم را شنیدیم. 2روز از او بیخبر بودیم. هرچه تماس میگرفتیم موفق نمیشدیم با او صحبت کنیم. بیتابی امانمان را بریده بود و به هر دری زدیم تا نشانی از او پیدا کنیم. چند روز بعد، پلیس با ردیابی گوشی محمدمهدی، پیکرش را در حوالی میدان معلم و میان آوار پیدا کرد. بمیرم برای پسرم...»
گریه امانش را میبرد. با گوشه روسری اشکهایش را پاک میکند: «وقتی پیکرش را از زیر آوار درآوردند قابل شناسایی نبود. به ما گفتند برای شناسایی دقیقتر برویم. من که طاقت نداشتم. همسرم رفت و پیکر پاره تنمان را شناسایی کرد. لحظه شنیدن خبر شهادتش فقط گفتم خدایا از من قبول کن! شهادت مزد فعالیتهای هنریاش بود که از حضرت زهرا(س) گرفت.»
با این جنگ مردم متحدتر شدند
این مادر شهید در پایان با صلابتی که در کلامش هست، میگوید: «محمدمهدی من شهید شد، اما یک محمدصالح دارم که ادامهدهنده راه برادرش است و او از همین حالا قدمهایش را محکمتر از قبل برمیدارد و مهدی دیگری را پرورش میدهم. اسرائیل سگ هار و دستپرورده آمریکا بداند که ما هیچگاه سر خم نمیکنیم و ذرهای از خاک وطنمان را به بیگانه نخواهیم داد. دشمن بداند مردم ایران در این شرایط جنگی، از قبل متحدتر و یکپارچهتر شدهاند. ما ملت ایران پشتیبان رهبر و انقلاب و وطنمان هستیم.»