• پنج شنبه 5 تیر 1404
  • الْخَمِيس 29 ذی الحجه 1446
  • 2025 Jun 26
پنج شنبه 5 تیر 1404
کد مطلب : 257919
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/G56Y3
+
-

روایت غم‌انگیز کارمند بخش ملاقات زندان اوین که همسرش در حمله بزدلانه رژیم صهیونیستی به شهادت رسید

اسرائیل مردم را هدف گرفت

گزارش
اسرائیل مردم را هدف گرفت

محمد جعفری- روزنامه‌نگار

شاخه گلی سرخ در دست دارد و جلوی در خانه‌اش نشسته. یکدست مشکی پوشیده. یک چشمش اشک است و چشم دیگرش خون. سرش را پایین انداخته و نیم‌نگاهی به پارچه‌های سیاه سردرخانه می‌کند. او در جریان حمله دشمن به زندان اوین در یک لحظه همسر و پسر عمه‌اش را از دست داد و از زندگی مشترکش دختری 14ساله برایش مانده و حالا او باید برای دخترش هم پدر باشد و هم مادر.

جواد رجبی و همسرش زهره‌سادات حسینی از حدود 20سال قبل در زندان اوین کار می‌کردند. جواد در بخش ملاقات زندانیان کار می‌کرد و همسرش هم در قسمت بهداری بود. همین همکاری باعث آشنایی و ازدواج آنها شد و حاصل این ازدواج دختری است که حالا 14سال دارد. روزهای دوشنبه زمان ملاقات زندانیان با خانواده‌هایشان است. دوشنبه گذشته هم خانواده‌های زیادی برای ملاقات با عزیزان‌شان به اوین رفته بودند اما درست در همان لحظات بود که دشمن صهیونیستی به زندان حمله کرد. چند پرتابه به ساختمان اداری و بهداری زندان اصابت و در یک چشم برهم زدن آنجا را ویران کرد.

در جست‌وجوی همسر
زمان حمله جواد در بخش ملاقات حضور داشت اما همسرش در محل کارش در ساختمان اداری بود. به‌جز همسرش، روح‌الله توسلی، پسر عمه‌اش هم در بخش اداری زندان اوین کار می‌کرد. شدت انفجار به حدی بود که جواد از ناحیه پا مجروح شد. با این حال همین که به‌خودش آمد، نگران همسر و پسرعمه‌اش شد. گردوغبار ناشی از انفجار طوری بود که چشم، چشم را نمی‌دید. او در میان انبوهی از دود و آتش و خون، خودش را به ویرانه‌های ساختمان بهداری رساند. جواد در میان آوار به‌دنبال همسرش بود. همه جا ویران شده بود و عده زیادی زیر آوار مانده بودند. جواد با دست‌هایش  آوار را کنار می‌زد. در آن لحظات 20سال زندگی مشترک‌شان مثل یک فیلم از جلوی چشمانش گذشت؛ سال‌هایی که با تولد دخترشان شیرین‌تر شده بود. لحظاتی بعد بالاخره او توانست همسرش را پیدا کند. زن جوان بر اثر شدت جراحات وارده به شهادت رسیده بود. جواد، صحنه تلخی را که به چشم می‌دید باور نداشت، همه آنچه اتفاق افتاده بود واقعیت داشت و در یک آن زمین و زمان بر سرش آوار شد. دقایقی بعد وقتی همکارانش او را از آنجا کنار کشیدند و امدادگران سر رسیدند، فهمید در این حمله روح‌الله، پسر عمه‌اش هم به شهادت رسیده است.

مکث
2روز پس از حادثه

حالا 2روز از این حادثه تکان‌دهنده می‌گذرد. دیوار خانه جواد، در جنوب شرق تهران را پارچه‌های سیاه و پلاکاردهای تسلیت پر کرده است. او یکسره مشکی پوشیده و روبه‌روی درِ خانه، روی جدول کنار خیابان نشسته. شاخه گلی سرخ در دست دارد و سرش را پایین انداخته است. چشمان اشکبارش حسی از اندوه و خشم را نشان می‌دهد. درحالی‌که نفسش را بیرون می‌دهد نگاهی به پارچه‌نوشته‌های سیاه می‌اندازد و می‌گوید:« چی می‌خوای برات تعریف کنم؟ موشک زدند و زندگیم رو نابود کردند. همه‌‌چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. وقتی موشک به ساختمان زدند، با اینکه هیچ‌چیز معلوم نبود اما به طرف اونجا دویدم. خانمم اونجا کار می‌کرد. زیر آوار گرفتار شده بود و وقتی بالای سرش رسیدم شهید شده بود. دیگه متوجه هیچ‌چیز نشدم.»
جواد هنوز از آنچه رخ داده شوکه است. او ادامه می‌دهد:‌« ما زندگی خوبی داشتیم و حاصل زندگی‌مون دختری 14ساله است. حالا بعد از همسرم من با دخترم چه کنم؟ هم باید برایش پدر باشم و هم مادر. این اتفاق درست روز ملاقات زندانیان اتفاق افتاد. هدف دشمن مردم عادی بود.» بغض و اشک اجازه نمی‌دهد او حرف‌هایش را ادامه دهد. می‌گوید شاید وقتی دیگر همه آنچه را که اتفاق افتاده تعریف کند.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید