لیلا باقری
ارسال تلگراف در دوران مشروطه نقش مهمی در اطلاعرسانی بین آزادیخواهان تهران و تبریز داشت و معلوم نیست اگر این امکان وجود نداشت مشروطه چه سرنوشتی پیدا میکرد. حیف که عمارت تلگرافخانه تبریز از بین رفته است. اما در تبریز، کوچه پستخانه در خیابان شریعتی، یادآور مکانی مهم در تجمع مردم و آزادیخواهان است برای رد و بدل کردن آخرین اخبار؛ جایی که گاه، مردم و مشروطهخواهان از صبح تا نیمههای شب منتظر دریافت تلگراف از تهران بودند. برای همین این بار برای روایت ادامه آنچه بر دولت مشروطه رفت باید یک گوشمان به عمارت تلگرافخانه تبریز باشد و احتمالا یک گوشمان به کوچه معروف تلگرافخانه در خیابان سعدی تهران؛ بهویژه حالا که مظفرالدینشاه از دار دنیا رفته و محمدعلیمیرزا به تخت نشسته است و با خیال راحت در برابر خواستههای مجلسیها مقاومت میکند.
دیماه سال 1285بود که محمدعلیمیرزای خودکامه بالاخره به تخت رسید و خیالش راحت شد. نوشتهاند که «تاج چون بزرگ و سنگین بود، سر وی تاب نگهداری آن را نداشت. این بود که ناگزیر شد به هر دو دست آن را نگه دارد و پس از چند دقیقه تاج را برداشت و بهجای آن کلاه رسمی ایرانی که جقه نادری را میداشت به سر گذاشت.» بدخواهی او با مشروطه تا قبل از تاجگذاری پنهان بود اما درست در همان روز آن را علنی کرد؛ آن هم با دعوت نکردن از مجلسیها یعنی نمایندگان مردم در مراسم تاجگذاری. آنهم کسی که در شماره قبل گفته بودیم چه نامه سراسر تواضع و ترسی به آیتالله بهبهانی نوشت و قسم خورد که همراه با مردم و مشروطه است. این کار شاهجوان باعث دلخوری و حرف و گپ بین مجلسیها شد. محمدعلیشاه قلدر بود و نمیتوانست بپذیرد مردم و نمایندههایشان در کار سلطنت دخالت کنند. از طرف دیگر علاقهمند به همسایه شمالی بود و دور و بریهایش هم، ازجمله پدرزنش، مخالف مشروطه بودند، برای همین دیگر دودل نبود و میخواست مجلس را تبدیل به جایی بیهوده و بدون اثر و همچنین حاکمان هر شهر را وادار به مخالفت با مشروطه کند تا آزادیخواهان در سراسر ایران دیگر جرأت ابراز وجود چندانی نداشته باشند. برنامه دیگر او این بود که بگوید ما مسلمانیم و نباید مشروطه داشته باشیم و بین علما اختلاف بیندازد که دولت باید مشروعه باشد نه مشروطه و در نتیجه همه این کارها به یک هدف برسد؛ مجلس تنها جایی باشد برای وضع قانون.

پیشتر نوشتیم مجلس با این امر که دولت از بیگانگان وام بگیرد، مخالفت کرد و گفت ما خودمان بانکملی تاسیس میکنیم و به دولت وام میدهیم. تبریزیان از تاسیس بانک استقبال کردند اما با دادن وام به دولت مخالفت شدید داشتند. گفتند باید درآمد و مخارج دولت مشخص شود و یک اندازه، وگرنه بازهم نیازمند وام است و کار ما بیفایده میشود، برای همین مجلس بهکار بودجه وارد شد و برای این هم باید از وزرای دولت سؤال میکرد. اما وزیران به مجلس نمیآمدند و خود را ملزم به پاسخگویی نمیدانستند. از طرف دیگر مسائل مالی و درآمد دولت بهدست موسیو نوز و دیگر بلژیکیان بود که نام وزیر نداشتند و هیچ اهمیتی هم برای مجلس قائل نبودند، درحالیکه ادارههای گمرک، پستخانه، تلگرافخانه و صندوق مالیه در دست آنها بود؛ اما نهتنها خدمتی نمیکردند که با کارشکنی، کشور را مجبور به گرفتن وام میکردند، برای همین دل مشروطهخواهان از بلژیکیها پر و برداشتن آنها از اهداف مهمشان شده بود.
اما شروع ماجرای بررسی بودجه اینجا بود که مجلسیها از ناصرالملک- وزیر مالیه- خواستند که به مجلس بیاید و از او پرسیدند: «عایدات گمرک چقدر است؟» وزیر هم از پاسخگفتن طفره رفت و گفت که «گمرک وزیری جدا دارد و من درباره مسائل مربوط بهخودم صحبت میکنم.» سؤال و جوابها به درازا کشید و بینتیجه ماند. نوز وزیر بود اما نامش جزو وزرا نبود و برای همین مجلسیها به صدراعظم نامه نوشتند که نام وزیران را مشخص کند و به مجلس بگوید هرکدام باید درباره کدام حوزه پاسخگو باشند.
صدراعظم نامهای نوشت و نام وزیران را مشخص کرد و بلژیکیان جزو این فهرست نبودند. نمایندگان پرسیدند: «آیا وزیر دیگری هست؟» نماینده دولت هم توضیح داد که «وزرایی که باید پاسخگو باشند به شما اینها هستند». بعد از اصرار نمایندگان مشخص شد که 2نوع وزیر در دربار وجود دارد؛ وزرای لقبی و شغلی! خلاصه اینکه دولتیها به همه راهی برای خوار کردن مجلس و نادیده گرفتنش متوسل میشدند. محمدعلیشاه میخواست مجلس جایی بیمقدار باشد در حد قانونگذاری و از این راه امضایی را که پدرش داده بود پس بگیرد و مشروطه از بین برود اما تبریزیها نگذاشتند...




نیمه بهمن بود که نامهای از تهران به تبریز رفت که شرح رخدادهای این مدت در دارالشورای تهران بود. با دانستن دعوت نشدن مجلسیها به مراسم تاجگذاری و ماجرای بودجه و...، سران جنبش مشروطه تبریز به شورش و تکاپو در آمدند. کمکم همه مردم متوجه داستان نامه شدند؛ از نمایندگان شغلهای مختلف گرفته تا علما و بازاریها. بازاریان حجرههای خود را بستند و مردم چنان به گریه و زاری دور هم جمع شدند که انگار عزیزی را از دست دادهاند. در نهایت قرار بر این شد که روز بعد در تلگرافخانه جمع شوند و به مجلسیان در تهران تلگراف بزنند. حدود 9تلگراف بین تبریزیان و تهرانیان ردوبدل شد. تبریزیها نا آرام بودند و نگران اما تهرانیها این میزان از نگرانی را نداشتند چون نیت محمدعلیشاه و دلیل رفتار نامطلوب او را با مجلس نمیدانستند. در نهایت، بعد از کلی صحبت و تلگراف و... تبریزیها درخواستهای هفتگانه خود را به این شرح تلگراف کردند: 1- شاه باید دستخطی صادر کند و بگوید دولت ایران مشروطه است. 2- دولت 8وزیر را مشخص کرده است و نباید از این تعداد فراتر برود مگر با موافقت مجلس. 3- از این به بعد نباید هیچ وزیر خارجیای منصوب شود. 4- در هر ولایت و شهری باید با اطلاع مجلس یک انجمن ملی برقرار باشد. 5- نباید وزیر افتخاری داشته باشیم. هیچ وزیری جز همان 8وزیر نباید داشته باشیم. 6- عزل موسیو نوز و پریم و لاروس (رئیس گمرکخانه). 7- عزل ساعدالملک.
از تهران به تبریزیها پاسخ دادند که صبر کنید تا فردا که نمایندگان شما به تهران میرسند، در اینباره حرف میزنیم. با این جواب مردم در تبریز به خانههای خود رفتند و پراکنده شدند.


روز بعد دوباره مردم در تلگرافخانه تبریز و اطرافش جمع شدند. دستهای میرفتند و دستهای دیگر میآمدند. واعظان با مردم صحبت میکردند و آنهایی را که قصد تندروی داشتند آرام میکردند. همان روز نمایندگان آذربایجان به تهران رسیدند و مردم جلویشان گاو کشتند و استقبال گرمی کردند. شب که شد نمایندگان آذربایجان با جمعی از نمایندگان مجلس به خانه صدراعظم رفتند و درباره درخواستهای هفتگانه صحبت کردند. خلاصه جلسه هم این شد که اندیشههای واقعی محمدعلیشاه از پرده بیرون افتاد و مشیرالدوله- صدراعظم او- آب پاکی را روی دست نمایندگان ریخت و گفت: «... ما دولت مشروطه نیستیم و دولت به شما مشروطه نداده و مجلسی که دارید جهت وضع قوانین است». حاجی امینالضرب هم گفت که دولت نمیتواند این حرف را بزند و این حقوقی است که ملت دارد و کسی نمیتواند آن را پس بگیرد، مگر با خون ملت...مستشارالدوله هم گفت: «حالا که اینطور است ملت باید از این اندیشه شاه آگاه شوند و تکلیف ما اطلاع دادن به ملتی است که در تلگرافخانه تبریز منتظر هستند». بعد همه بلند شدند که از خانه صدراعظم بیرون بیایند. مشیرالدوله ترسید و از آنها خواست خشمگین نشوند و گفت: «چیزی را که میخواهید بنویسید و بدهید تا فردا بهدست شاه برسانم». فردا در مجلس جلسهای برای نوشتن این درخواستها برپا شد و در نهایت نمایندگان بهتر دیدند که همان درخواستهای هفتگانه تبریزیان را بهدست شاه برسانند. نوشتند و به دربار فرستادند و منتظر ماندند اما جوابی نیامد. مجلس تا شب منتظر ماند اما شاه بیباکانه تن به خواستهها نداد و جوابی نفرستاد.
روز بعد تهرانیها هم به شورش پیوستند و دستههایی از مردم دوروبر مجلس و حیاطش جمع شدند. میخواستند بازار را هم ببندند که مجلس رخصت نداد. اما در تبریز شورش رنگ دیگری داشت. در اطراف گذر تلگرافخانه و بعضی از مساجد، مردم جمع بودند و کمکم داشتند خیز برمیداشتند برای گرفتن ادارههای پست و تلگراف و صندوق مالیه و قورخانه تا نگذارند دولتیها کار کنند اما عدهای که دوراندیشتر بودند نگذاشتند و گفتند فقط نگذاریم تلگرافی جز تلگرافهای ما رد و بدل شود.
به خاطر این شورشها و فشارها بود که در نهایت شاه درخواستها را پذیرفت؛ ازجمله برداشتن نوز و دیگر بلژیکیها اما گفت لفظ مشروطه اشتباه است و باید مشروعه شود چون ما مسلمان هستیم. از این حرف باز هم مجلسیها آشفته شدند و خشم تبریزیها بیشتر شد و میرفتند که قورخانه و تفنگها را بهدست بگیرند که باز هم واعظان مردم را آرام کردند. همینها شد که محمدعلیشاه خودش را در تنگنا دید و به ناچار دستخطی بیرون داد که نتیجهاش استوار شدن مشروطه شد و اصلاح کاستیهای قانون اساسی و برداشتن نوز.