
حسادت بر بیابان نشین؟!

شخصی در راه حج در بریه (صحرا، بیابان) افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه خرد (کوچک) و کهن دید. آنجا رفت. کنیزکی دید. آواز داد آن شخص که «من مهمانم، المراد (به من کمک کنید، مراد مرا برآورید.)
و آنجا فرود آمد و نشست و آب خواست. آبش دادند که خوردن آن آب از آتش گرمتر بود و از نمک شورتر. از لب تا کام آن جا که فرو میرفت همه را میسوخت.
این مرد از غایت شفقت در نصیحت آن زن مشغول گشت و گفت: «شما را بر من حق است. جهت این قدر آسایش که از شما یافتم شفقتم جوشیده است. آنچه به شما گویم پاس دارید: اینک بغداد نزدیک است و کوفه و واسط و غیرها. اگر مبتلا باشید نشسته نشسته و غلتان غلتان میتوانید خود را آنجا رسانیدن که آنجا آبهای شیرین خنک بسیار است»
و طعامهای گوناگون و حمامها و تنعّمها و خوشیها و لذتهای آن شهرها را برشمرد.
لحظهای دیگر آن عرب بیامد که شوهرش بود. تایی چند از موشان دشتی صید کرده بود. زن را فرمود که آن را پخت و چیزی از آن به مهمان دادند. مهمان چنان که بود کور و کبود از آن تناول کرد. بعد از آن، در
نیمشب مهمان بیرون خیمه خفت.
زن به شوهر گفت: «هیچ شنیدی که این مهمان چه وصفها و حکایتها کرد؟»
قصه مهمان، تمام بر شوهر بخواند.
شوهر زن گفت: «همانا ای زن! مشنو از این چیزها، که حسودان در عالم بسیارند. چون ببینند بعضی را که به آسایش و دولتی رسیدهاند، حسدها کنند و خواهند که ایشان را از آنجا آواره کنند و از آن دولت محروم کنند.»
من پوستین را رها میکنم
پوستین مرا رها نمیکند
معلمی از بینوایی در فصل زمستان دُراعه (لباس بلند و گشاد) کتان یکتا پوشیده بود. در سوی دیگر، خرسی را سیل از کوهستان در ربوده بود، میگذرانید و سرش در آب پنهان مانده بود. کودکان پشتش را دیدند و گفتند: «استاد اینک پوستینی در جوی افتاده است و تو را سرماست. آن را بگیر بپوش.»
استاد از غایت احتیاج و سرما در جَست که پوستین را بگیرد. خرس تیز چنگال در وی زد. استاد در آب گرفتار خرس شد.
کودکان بانگ میداشتند که «ای استاد، یا پوستین را بیاور، و اگر نمیتوانی رها کن، تو بیا.»
گفت: «من پوستین را رها میکنم، پوستین مرا رها نمیکند.»
مرد عاقل و سیاهِ چاهی
قافلهای بزرگ به جایی میرفتند. آبادانی نمییافتند و آب نبود. ناگاه چاهی یافتند بیدلو. سطلی بهدست آوردند و ریسمانها، و سطل را به زیر چاه فرستادند، کشیدند. سطل بریده شد. دیگری را فرستادند که آن هم بریده شد.
بعد از آن، اهل قافله را به ریسمانی میبستند و در چاه فرو میکردند، برنمیآمدند.
عاقلی بود. او گفت: «من بروم.»
او را فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسد سیاهی با هیبتی ظاهر شد.
این عاقل گفت: «من نخواهم رهیدن. باری تا عقل را بهخودم آرم و بیخود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن.»
این سیاه گفت: «قصه دراز مگو. تو اسیر منی. نرهی الا به جواب صواب. به چیزی دیگر نرهی.»
گفت: «فرما.»
گفت: «از جایها کجا بهتر؟»
عاقل گفت: «من اسیر و بیچاره ویام. اگر بگویم بغداد یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم.» گفت: «جایگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد: اگر در قعر زمین باشد بهتر آن باشد، و اگر در سوراخ موشی باشد بهتر آن باشد.»
گفت: «احسنت، احسنت. رهیدی. آدمی در عالم تویی. اکنون من تو را رها کردم و دیگران را به برکت تو آزاد کردم. بعد از این، خونی نکنم (خون کسی را نریزم، کسی را نکشم.) همه مردمان عالم را به محبت تو، به تو بخشیدم.»
بعد از آن، اهل قافله را از آب سیراب کرد.
فیهِ مافیه
کتاب«فیهمافیه» یا مقالات مولانا، اثری است با موضوع نقد و تفسیر عرفانی و شامل یادداشتهایی است که در طول 30سال از سخنان مولانا در مجالس فراهم آمده است. مولانا جلالالدین محمد بلخی، عارف و شاعر قرن هفتم بود. این اثر از متون کهن ماندگار در ادبیات فارسی محسوب میشود. مولانا در این کتاب با نثری بسیار ساده و روان، مفاهیم پیچیده عرفانی را بیان کرده است. این کتاب مشتمل بر گفتههایی از مولاناست که در مناسبتهای گوناگون در مجالس متعدد بیان کرده است. اغلب فصول آن پاسخ پرسشی است که از او شده است و از همین روی نظم و ترتیب خاصی ندارد؛ اما به سبک مخصوص مولانا، مشحون است از حکایات و تمثیلات گوناگون برای تفهیم معانی. به همینروی فیه مافیه را میتوان نموداری از حالات و مقالات مولانا در سرتاسر ملاقات با شمس دانست. این اثر به مثنوی معنوی شباهت بسیاری دارد؛ با این تفاوت که نثر ساده و روان
فیه ما فیه باعث شده است این کتاب نسبت به مثنوی معنوی، واضح و شفافتر باشد. از آنجا که تدوین این کتاب پس از وفات مولوی صورت گرفته، نامی هم که بر آن نهادهاند از شخص مولانا نیست و ترجمه تحتاللفظی این نام برابر است با «در آن است آنچه در آن است.» نثر این کتاب ساده و روان و درونمایه آن مطالب عرفانی، دینی و اخلاقی است. در حال حاضر از این کتاب تصحیحات مشهوری چون اثر انتقادی بدیعالزمان فروزانفر در دست است.
جلال الدین محمدبلخی ،معروف به مولانا ،مولوی و رومی ، زاده 586 و درگذشته 652 هجری شمسی از مشهورترین و تاثیر گذارترین شاعران ایرانی استکه آثار او در ایران و دیگر کشورهای جهان هنوز هم خوانندگان بسیاری دارد.