• چهار شنبه 26 دی 1403
  • الأرْبِعَاء 15 رجب 1446
  • 2025 Jan 15
دو شنبه 24 دی 1403
کد مطلب : 246043
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/0g5V5
+
-

تمرین با ورزشکاران خاص

یک جلسه تمرینی با جوانان استثنایی مؤسسه توانبخشی ولیعصر‌عج‌

زندگی
تمرین با ورزشکاران خاص

رابعه تیموری-  ‌روزنامه نگار

گذشتن از مانع‌های کله‌قندی مارپیچ تخصص علیرضا‌ست و شوت‌های از راه دور امیرحسین همیشه به هدف می‌خورد. پوریا هم در طناب‌کشی 10نفر را حریف است و در هر گروهی که باشد، آن گروه بازنده از میدان بیرون نمی‌رود، اما مربی حواسش به ارشیا و یونس هم هست و می‌داند وقتی ارشیا می‌خواهد از لابه‌لای مانع‌ها رد شود، باید فاصله کله‌قندی‌های پلاستیکی را کم کند تا او پیش از آنکه از دل و دماغ بیفتد و خسته شود، به ته مسیر مارپیچ برسد. یونس چون نمی‌خواهد هیچ حریفی روی دست او بلند شود، تنها بازی‌کردن را ترجیح می‌دهد، ولی رگ خوابش دست مربی است و ترفندهای او برای همبازی‌کردن یونس با علیرضا و امیرحسین همیشه جواب می‌دهد. ابراهیم ساربان سال‌ها‌ست با بچه‌ها تمرین می‌کند و در کنار آموزش حرکات ورزشی برای تقویت شادابی و اعتماد‌به‌نفس آنها تلاش می‌کند. او از مربیان طرح ورزش مجموعه توانبخشی ولیعصر(عج) است و از زمان آغاز دوره‌های ورزش همگانی که این مؤسسه برای پسران کم‌توان ذهنی و اُتیسم خفیف 8 تا 25ساله تدارک دیده، حدود 15سال می‌گذرد.

اول اختلاط، بعد ورزش
هر‌کدام از بچه‌ها که همراه والدین‌شان از راه می‌رسند، با قیل‌و‌قال پرهیجان خود سکوت صبحگاهی بن‌بست شمس در محله توانیر را می‌شکنند. مربی و مددکاران مجموعه پیش از بچه‌ها رسیده‌اند و با دیدن هر یک از آنها گل از گل‌شان می‌شکفد.
 آقای مربی در حال چیدن مانع‌های رنگارنگ وسط سالن است و علیرضا تا چشمش به کله‌قندی‌های پلاستیکی می‌افتد، بدون چاق‌سلامتی با مربیانش به طرف آنها می‌دود. یونس و امیرحسین از راه نرسیده اختلاط‌شان گل می‌اندازد و می‌خواهند همه‌‌ چیزهایی را که در طول هفته دیده‌اند یا شنیده‌اند، ریز و جزء‌به‌جزء برای هم تعریف کنند: «مامانم برای تولدم یک توپ بزرگ خرید... یک توپ خیلی بزرگ...» «من 4بار بوق ماشین قرمز عمو‌حسین رو زدم. 4بار...» آنها یک هفته در خانه انتظار کشیده‌اند تا پنجشنبه از راه برسد و دوباره همدیگر را ببینند و حالا نباید هیچ حرفی توی دل‌های گنجشکی‌شان ناگفته بماند. مادرها که در اتاق مجاور سالن نشسته‌اند، گاهی به داخل سالن سرک می‌کشند تا شور و انرژی بچه‌ها را بعد از یک هفته خانه‌نشینی تماشا کنند.

 حریف تمرینی امیرحسین
صدای سوت مربی خبر می‌دهد که باید همه برای نرمش کنار هم بایستند و پسرها راضی و ناراضی حرف‌هایشان را نیمه‌تمام می‌گذارند. درحالی‌که بچه‌ها در ردیفی کج و معوج ایستاده‌اند و خودشان را گرم می‌کنند، امیرحسین مشغول بازی با توپ والیبال است و شور و هیجانش باعث می‌شود آقا‌ابراهیم تمرین بچه‌ها را به مربی دیگری بسپارد تا ‌سراغ او برود. شوت‌های از راه دور امیرحسین حرف ندارد و وقتی مربی روی صندلی می‌ایستد تا هم‌قد و اندازه و حریف تمرینی او شود، آنقدر
تر و فرز توپ را به طرفش می‌فرستد که مربی به‌زحمت می‌تواند آن را مهار کند. همین که نرمش بچه‌ها تمام می‌شود، پوریا معطل تعیین‌تکلیف‌کردن مربیان نمی‌ماند و ‌سراغ حلقه‌ها و طناب گوشه باشگاه می‌رود. همه بچه‌ها از زور بازوی پوریا باخبرند و می‌دانند او در طناب‌کشی تا برنده نشود، کوتاه نمی‌آید، ولی مربیانش باید مراقب باشند که در این زورآزمایی حفره زیر قلبش که همراه بیماری سندروم‌داون از موقع تولد تا حالا همیشه همراهش بوده، کار دستش ندهد. البته اگر هم مانع زورآزمایی او شوند، حتما اشکش درمی‌آید و از آقای مربی دلگیر می‌شود.




 

این خبر را به اشتراک بگذارید