جنایت بر سر کلکل رانندهها
آینه به آینه شدن 2خودروی تیبا و ساندرو در یکی از خیابانهای غرب پایتخت، جنایت خونینی را رقم زد.
به گزارش همشهری، عصر پنجشنبه، ششم دیماه بازپرس ویژه قتل تهران در جریان درگیری مرگبار در خیابانی در غرب پایتخت قرار گرفت. در این درگیری جوانی حدودا 38ساله با ضربات چاقو به قتل رسیده و عامل جنایت گریخته بود.
بررسیها نشان میداد که جنایت بر سر آینه به آینه شدن 2خودروی تیبا و ساندرو رخ داده است. مقتول، راننده ساندرو بود که پس از برخورد آینه ماشینش با آینه تیبا با متهم درگیر شده و در نهایت با ضربات چاقوی راننده تیبا به قتل رسیده بود.
با این اطلاعات، تحقیقات برای دستگیری راننده تیبا آغاز و کمی بعد معلوم شد که وی با مراجعه به یکی از کلانتریهای غرب تهران اقدام به طرح شکایت دروغین کرده تا خودش را بیگناه نشان دهد.
وی به مأموران کلانتری گفته بود: در دهکده المپیک با یک ساندرو آینه به آینه شدم، اما وقتی توقف کردم 2نفر از ساندرو پیاده شدند و مرا بهشدت کتک زدند و چون ترسیده بودم فرار کردم. در این شرایط راننده تیبا بازداشت شد و وقتی خود را در برابر شواهد و مدارک پلیس دید، بعد از گذشت 6روز، صبح چهارشنبه قفل سکوت را شکست و اسرار قتل را فاش کرد.
گفت و گو
گفتوگو با متهم
فقط بهخاطر یک تصادف جزئی دست به این جنایت زدی؟
این تصادف باعث شد که مقتول حسابی عصبانی شود. او مرا به باد کتک گرفت و من از چاقو استفاده کردم که او را بترسانم و این بزرگترین اشتباه من بود.
اصلا چه شد که درگیری شما به قتل منجر شد؟
آن روز من و راننده ساندرو، در حال رانندگی بودیم که او از من سبقت گرفت. من هم خواستم کم نیاورم و سرعتم را بیشتر کردم و از او سبقت گرفتم. این سبقت گرفتنها ادامه داشت تا اینکه ناگهان آینه ماشینهایمان با هم برخورد کرد. خیلی شدید نبود اما همین موضوع موجب عصبانیت راننده ساندرو شد. او ناگهان جلوی من پیچید و پیاده شد و مرا کتک زد. با وجود اینکه ورزشکار و کوهنورد هستم اما او قوی هیکل بود و اجازه دفاع به من نداد. بعد از اینکه مرا کتک زد، سوار ماشینش شد و راه افتاد. من هم تعقیبش کردم و جلوی ماشینش پیچیدم. سپس با چاقویی که همراهم بود، به سمتش رفتم و ناخواسته ضرباتی به وی زدم.
چرا با خودت چاقو حمل میکردی؟
من کوهنوردم. آن روز هم از کوه برمیگشتم. داخل وسایل کوهنوردیام چاقو بود.
چرا پس از قتل، به کلانتری رفتی و داستان دروغین بافتی؟
اصلا مغزم کار نمیکرد. وقتی بهخودم آمدم و فهمیدم که چه کردهام بهشدت ترسیدم. فکر کردم اگر پیشدستی کنم و چنین داستانی بسازم، دستم رو نمیشود؛ غافل از اینکه ماه هرگز پشت ابر نمیماند. اما میدانم تا آخر عمرم عذاب وجدان خواهم داشت. امیدوارم اولیای دم حلالم کنند. من تا به حال پایم به چنین جاهایی باز نشده بود اما ممکن است اتفاقی عجیب در زندگیات رخ بدهد که ناخواسته به سمت نابودی بروی.