سیدسروش طباطباییپور
معلمها سر کلاس خیلی حرف میزنند و روزنامهنگارهادر روزنامه قلم و حالا ترکیبش، همین میشود که میخوانید. اینها برگی از یادداشتهای روزانه یک معلم ساده است و یک روزنامهنگار خطخطی.
این هفته قرار بود اردوی خارج از استان امسال مدرسه برگزار شود، شیراز؛ شهر حافظ و تختجمشید و پالودههای شیرین و بچهها هم از اول سال، ذوق سفر را داشتند و تصویر قطارسواری و کورشگردی و کلمپلوخوری را در ذهنشان، قطار کرده بودند و از نظر میگذراندند. تا اینکه آن خبر بیمزه، مثل بمب، در مدرسه ترکید: کلاغ پر، شیراز هم پر! حالا چرا؟ چون همه ریلهای دنیا جمع شده بودند و همه واگنها مرخصی رفته بودند تا بچهها به زیارت شاهچراغ و حافظ و سعدی نروند. ولی بچهها که به این کشکیها زیر بار نمیرفتند و مفهوم «بلیت قطار تمام شد»، برایشان واژگانی نامأنوس و بیگانه بود.
دست از سر کچل منِ بیمو هم بر نمیداشتند که آقا، لااقل شما کاری کنید که ناسلامتی، شما معلم ادبیات هستید و شده از زیر سنگ، قطار و کشتی و بادبانی فراهم کنید و حالا که ریل نیست، دریایی جور کنید و ما را ملوانوار به ملاقات شیراز عهد باستان ببرید.
دیروز، 10دقیقه آخر کلاس، نشست کلاسی گذاشتم. بچهها صندلیها را دور تا دور کلاس چیدند و با شمشیرهای آغشته به خشم، چشم در چشم من نشستند تا باهم چالش کلاغپر، شیراز پر را حل کنیم.
یکی از بچهها، پُز اتوبوسهای پدرش را میداد که اگر مدرسه اذن دهد، جلو درمدرسه به خط میشوند و بچهها را 10ساعته از زیر دروازه قرآن رد میکنند؛ اما به بچهها گفتم که اداره آموزش و پرورش به اتوبوس اعتقادی ندارد. دیگری به هواپیماهای مادر خلبانش اشاره میکرد که اگر آسمان مدرسه، پروازممنوع نباشد، توی باند حیاط فرود میآیند و یک ساعته، بچهها را از بالای تختجمشید عبور میدهند؛ اما بچهها با زبان بیزبانی گفتند به جیب پدرانشان اعتقادی ندارند و خلاصه هیچ تیری به هدف نخورد.
وسط بگومگوهای همدلانه، یاد میدان سیتیر و موزه ایران باستان و عمارت مسعودیه و باغ ایرانی و فالودهفروشی اکبرمشتی تهران خودمان افتادم. به بچهها گفتم که مگر شما نمیخواهید به بهانه سفر، دورهم جمع شوید و سری به ستونهای تختجمشید بزنید؟ که سرها همه بالا و پایین رفت. و ادامه دادم مگر نمیخواهید زیارت شاهچراغ بروید و از بودن در باغ ارم لذت ببرید؟ که سرها اینبار هم پایین و بالا رفت. باز ادامه دادم که مگر نمیخواهید فالوده و کلمپلوی شیرازی را چشانچشان کنید؟ که سکوت کلاس را فرا گرفت. گفتم: «بچهها، چرا راه دور بریم. تهران خودمون بیخ گوشمونه و ما تحویلش نمیگیریم؟» و پیشنهاد دادم ساکهای سفرشان را ببندند و 2روز آخر هفته را در نمازخانه مدرسه اتراق کنند و بهجای اردوی شیراز، اردوی تهرانگردی برگزار کنیم!
یکی گفت: «قبول، اینجوری باهم هستیم و خوش میگذره، اما واقعا میخواین فیلم تختجمشید و باغارم رو نشونمون بدین؟»
خندیدم و گفتم: «مگه تاحالا موزه ایران باستان نرفتین؛ بهخدا آثار موندگار این موزه توی تهران، چیزی کمتر از تختجمشید شیراز نداره. باغ ایرانی، عین باغ ارمه و طعم فالودههای اکبر مشتی شهر خودمون، همون مزه فالودهفروشیهای پشت ارگ کریمخانی رو داره!» خلاصه قرار شد بچهها خبر دهند که آیا حاضرند شیرازگردی را با تهرانگردی عوض کنند؛ آن هم بدون اینکه منت هیچ قطاری را در دنیا بکشند؟
پنج شنبه 17 آبان 1403
کد مطلب :
239828
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/Rg3pq
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved