روایت پاکان
گواهی درناها بر مرگ حکیم بهدست قاتلان
در زمانهای دور و هنگام پادشاهی ترروس بر یونان، در آن سرزمین حکیمی برخاسته بود از حکما، نام او ابیقس که در حکمت ازجمله حکمای سرآمد یونان بود. او به حضور پادشاه میآمد. در راه جماعتی از دزدان به او رسیدند و بر گمان آنکه شاید با وی مالی گرانبهاست، قصد کشتن او کردند. او گفت: اگر غرض شما از کشتن من مال است، به شما بخشیدم، مال ببرید و مرا بگذارید.
آنها به حرف او التفات نکردند و خواستند که او را هلاک کنند. حکیم بیچاره در آن تحیر به هر طرفی نگاه میکرد تا مگر کمکی پیدا کند. هیچکس را ندید. دستهای درنا در هوا میپریدند و آواز میخواندند. او آواز داد که «ای درناها! بدانید که من در این بیابان بهدست این ظالمان گرفتار شدهام و کمکی ندارم، شما انتقام من و خون من را از این جماعت طلب کنید!»
جماعت دزدان چون این حرف او را شنیدند، خندیدند و گفتند: «بیچاره را عقل نیست و در کشتن شخص بیخرد، گناهی بر گردن کشنده نیست.» پس او را کشتند و مال او را قسمت کردند.
چون خبر کشته شدن او به اهل شهر رسید، خیلی ناراحت شدند و بر مرگ او بسیار تأسف خوردند و پیوسته طالب آن بودند تا بر کشندگان او دست یابند. هر چه بیشتر جستوجو کردند، کمتر یافتند، تا آخرالامر بعد از مدتی برای اهل یونان عیدی بود و اهالی آن خطه در معابد و مکانها تجمع کرده بودند و از اطراف و نواحی، مردم در آن گردهمایی حاضر شده و کشندگان آن حکیم هم در آن جمع داخل بودند و در هر گوشه نشسته بودند. در اثنای آن حال، فوجی از پرندگان درنا در هوا پدید آمدند و بر سر آن طایفه پرواز میکردند و آواز سر میدادند، چنانکه از سر و صدای آنها در آن سپیده دم، دعا و نیایش بر حکمای عهد مشوش شد. یکی از آن دزدان در روی دیگری بخندید و بر مسخرهکنان گفت: «همانا که این درناها خون ابیقس میطلبند!»
یکی از اهل شهر که در جوار آنها بود، این کلمه بشنید و دیگری را از آن حال خبر داد. بیدرنگ به پادشاه خبر رساندند و آن جماعت دزدان را گرفتند و بازجویی واجب دیدند تا اقرار کردند، پس آنها را قصاص کردند و آن درناها انتقام آن حکیم را گرفتند؛ و سرّ این معنی آن است که آن حکیم اگر چه ظاهرا درناها را خطاب میکرد، اما از راه معنی از آفریدگار آنها نصرت میخواست و امید به حضرت او داشت که خون او هدر نکند. کمال رحمت الهی امید او را وفا گردانید و همان پرندگان درنا را سبب قصاص کشندگان کرد تا عاقلان جهان را کمال قدرت آفریدگار و جلال حکمت پروردگار تعالی، معلوم گردد.
منبع: کتاب «جوامع الحکایات»
سدیدالدین محمد عوفی