ابومحمد دعلجی 2پسر داشت؛ یکی اهل ایمان و تقوی و دیگری اهل فساد و خیانت بود. روزی چند نفر از شیعیان به ابومحمد مبلغی پول دادند تا به نیابت حضرت حجت(عج) فردی را به سفر حج بفرستد.
ابومحمد پول را بین خود و فرزند فاسدش تقسیم کرد و هر دو به حج رفتند.
در ایام حج، در روز عرفه ابومحمد، جوان بلندبالا، گندمگون، زیباصورت و خوشلباسی را دید که بیش از همه به دعا و تضرع مشغول بود. چون هنگام خروج مردم از «عرفات» بهسوی «مشعر» شد، آن شخص به ابومحمد گفت: «ای شیخ، از خدا شرم نمیکنی؟»
چون ابومحمد علت را سؤال کرد، جوان گفت: «از تو خواستند به نیابت از امام زمانت حج به جای آوری و تو آن پول را به کسی دادی که شرابخوار و فاسق است. آیا نمیترسی که بهعلت این عمل چشم تو کور شود.» سپس اشاره به چشم ابومحمد کرد.
ابومحمد بسیار خجالتزده شد و چون بهخود آمد، هر چه جستوجو کرد، آن آقا را نیافت.
حدود 40روز بعد، همان چشمش بیماری پیدا کرد و بعد نابینا شد.
منبع: کتاب «وسایل الشیعه»
دو شنبه 9 مهر 1403
کد مطلب :
236131
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/X6Ejv
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved