هوای گردشگران تنها را داریم!
ساعت حوالی ظهر، کارِ بتولخانم در یکی از رستورانهای بالای ایستگاه دوم تله سییژ تمام میشود و میآید که مانند هر روز سوار بر این بالابرهای تفریحی کوهستانی سوی خانهاش، شود. جعفر تا چشمش به او میافتد، خطاب به خانم گردشگری که تنهاست و همراهی ندارد، میگوید:« آهان؛ دعات گرفت و یه همراه مطمئن برات اومد.» و بعد رو به بتولِ خسته از کار شست و روفت رستوران میگوید:« بتولخانوم؛ کنار این خانوم میشینی تا نترسه؟!» بتول هم با یک دست ساک بزرگش را سفت میچسبد و با دست دیگرش گوشه چادرش را به دندان نیش میدهد:«بار و بندیل امروزم سنگینه! پس باید اینا رو بذاری توی تله بارکش.» لابهلای 50صندلی تله سییژ، یک تله بارکش هم وجود دارد که از آن به وقت بارکشی وسایل مهمانان خارجی که قصد دارند چند شبی در ویلاهای دربند علیا اقامت کنند و یا برای جابهجایی وسایل امداد و نجات گروههای امدادرسان استفاده میکنند. سجاد دلش میخواهد از آن روز هم بگوید که دختر جوان با وجود ترس شدید از ارتفاع و هشدارهایی که اپراتورها به او داده بودند سوار تله سییژ شد و نیمه راه، بعد از کلی جیغ و فریاد، غش کرد. اما خب، عقربههای ساعت به عدد 15رسیدهاند و این یعنی پایان کار یک روز معمولی اپراتورهای ارتفاع و تحویل شیفت کاری به اپراتورهای سرحال و قبراق شیفت بعد.