به پدرم میگویم خیلی راحت ما را شوهر دادی!
یکی از استادانمان در دانشگاه واسطه معرفی من و همسرم شد. پدرم بعد از 2-3هفته تحقیق و صحبت کردن با همسرم که آن زمان دانشجوی دکتری بود، موافقت کرد که به خواستگاری بیایند. ازدواجمان خیلی آسان و بدون تشریفات برگزار شد، آنقدر که گاهی با خنده و شوخی به پدرم میگویم خیلی راحت ما دخترها را شوهر دادی!
من و همسرم زندگیمان را در خوابگاه دانشجویی شروع کردیم. برخی دوستانم میگفتند تو استانداردهای ازدواج را جابهجا کردی! به هر حال همانطور که گفتم سبک زندگی پدر و مادر روی ما تأثیر داشت. انتخاب اینگونه زندگی کردن برای من سخت نبود چون نگاه مادرم به زندگی را دیده و در این خانه بزرگ شده بودم. اگر بخواهم در چند جمله آنها را توصیف کنم باید بگویم که: «پدرم خورشید زندگی ما بوده و نور انداخته روی همه زندگی ما و مادرم هوایی بوده که ما تنفس كردهايم.» من امیدوارم بتوانم در زندگی مانند مادرم باشم؛ صبور، مهربان، باگذشت، فداکار و همراه در زندگی مشترک.