• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
سه شنبه 1 اسفند 1402
کد مطلب : 218973
+
-

پدر، در حیات فکری ما نقش جدی داشته‌اند

معصومه توکلی برایمان از پدر و مادری می‌گوید که عاشقانه و هم‌نوا با همدیگر زندگی کرده‌اند

گفت‌وگو
پدر، در حیات فکری ما نقش جدی داشته‌اند

زکیه سعیدی

معصومه توکلی، فرزند ششم و دومین و آخرین دختر خانواده توکلی است. او 37سال دارد و معتقد است سال‌ها و دهه‌ها قبل از اینکه کمینه‌گرایی، مد شود، پدر و مادرش ساده‌زیستی یا به قول امروزی‌ها زندگی به سبک مینی‌مال را انتخاب کرده ‌بودند. داشتن پدری سیاستمدار و پرکار، با فراز و نشیب‌‌هایی همراه بوده و اکنون یقین دارد آنچه از پدر و مادرش آموخته در زندگی او ، خواهر و برادرانشان تأثیر مثبتی داشته ‌است.

ارتباط باکیفیت پدر و فرزندی
اغلب همکلاسی‌ها و دوستان دوران مدرسه‌ام، پدرهایشان مشاغلی داشتند که کمتر در خانه بودند. تمام ارتباط آنها با پدرانشان به جمع‌های خانوادگی محدود بود. پدر من این ویژگی بسیار مثبت را داشت که در همان زمان محدود حضورش در خانه برای ما بچه‌ها وقت می‌گذاشت. این ارتباط پدر و فرزندی از نظر من باکیفیت بود و در حیات فکری ما نقش جدی ایفا کرد. در خانواده ما ممکن بود پسرها با پدر اختلاف نظر داشته باشند، اما یقین دارم که آنها هم منکر اهمیت تأثیر تربیت پدر در دیدگاهشان به جهان و زندگی نیستند. من خیلی از ارزش‌های دیرین و عمیق درباره زندگی را از پدر گرفتم و این بدان معنا نیست که مادرم نقش نداشته! پدر و مادر آنقدر با هم تعامل و همفکری دارند که نمی‌توانم نقش آنها را سوای هم ببینم.

به مادرم می‌گفتم احساس یتیم‌ها را درک می‌کنم!
6سالم بود که پدرم برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت. درست یادم هست که تیر سال 1372، همان سالی که قرار بود مهر‌ماه به کلاس اول بروم، پدرم رفت و 3سال بعد در بهمن 1375وقتی کلاس چهارم بودم به ایران برگشت.  البته در این مدت چندبار به ایران ‌آمد و بعد از چند هفته دوباره می‌رفت. پدر ما را با خود نبرد چون نمی‌خواست کودکی و نوجوانی‌مان را در آن فضای فرهنگی بگذرانیم. آن سال‌ها احساس ناامنی مدام داشتم و فکر می‌کردم هر بلایی ممکن است سر ما بیاید، چون بابا نیست. همیشه به مادرم می‌گویم که من احساس یتیم‌ها را خوب درک می‌کنم.

حس استغنا در ما تقویت شده بود
هیچ‌گاه ندیدم پدر یا مادر در خرید وسایل خانه به‌دنبال تجمل باشند. یادم هست میز تحریری داشتم که سفارشی ساخته شده‌بود، اما به هر حال بعد از چند سال که برادرهایم پشت آن نشسته بودند به من رسیده بود. به پدر گفتم برایم یک میز نو  بخرد.
 پدر نگفت نه! اما برایم ماجرایی را تعریف کرد درباره خانواده‌ای که سطح زندگی‌شان از ما پایین‌تر است. خلاصه اینکه خودم به این نتیجه رسیدم که این میز هنوز کارایی دارد.

مهمانپذیر توکلی!
سال‌ها و دهه‌ها قبل از اینکه ساده‌زیستی و به‌اصطلاح امروزی‌ها مینی‌مال زندگی‌کردن و کمینه‌گرایی مد شود، پدر و مادر من بسیار ساده زندگی می‌کردند. همیشه از کمتر داشتن و بیشتر بخشیدن لذت می‌برند. خانه ما همیشه درش به روی نیازمندان باز بود. هر که از فامیل و دوست و آشنا مشکلی داشت به خانه ما می‌آمد. برادرم به شوخی می‌گفت که بالای سردر خانه باید بنویسیم «مهمانپذیر توکلی!». ساده‌زیستی و کمک به دیگران شعار نبود، حقیقتا شیوه زندگی پدر و مادرم، کمک به مردم بود. یادم هست 12سالم بود که سیده خانمی که جا و مکان نداشت و شرایط جسمی‌اش هم خوب نبود، به خانه ما آمد و از پدر و مادرم کمک خواست. 11سال در خانه ما زندگی کرد و مادرم در تمام آن سال‌ها از او پذیرایی می‌کرد.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید