گمشدهها
پروندهای درباره افرادی که پس از گم شدن سرنوشت عجیبی پیدا کردهاند
وقتی وسیلهکوچکتان را گم میکنید چه حالی به شما دست میدهد؟ کلافگی، سردرگمی و هزار و یک فکر دیگر. حالا تصور کنید که یکی از نزدیکانتان یکباره ناپدید شده و اطلاعی از سرنوشتش ندارید. حالا اما شرایط تفاوت کرد. در این وضعیت برای پیدا کردن او چه کارهایی انجام میدهید و از چه کسانی کمک میگیرید؟ ماجرای گمشدهها از همینجا شروع میشود؛ از نقطهای پر از تشویش و اضطراب و سردرگمی. اما برای پیدا کردن گمشدگان چه باید کرد؟
تلخترین ماجراهای گمشدهها
دوری از عزیزان سخت است، اما وقتی این دوری از کودکی خردسال باشد سختیاش دوچندان میشود. کودکان بهدلیل توانایی کمتر و آسیبپذیر بودن یکی از بیشترین موارد گمشدگان را تشکیل میدهند. یکی از این موارد تلخ ماجرای گم شدن دختری 2ساله به نام زهراست. او چندی قبل مقابل منزلشان در منطقه قلعهنو شهر ری مفقود شد. از همان زمان تلاشها برای پیدا کردن زهرا آغاز شد اما به نتیجهای نرسید. ابتدا این فرضیه مطرح شده که زهرا در کانال آبی که در نزدیکی خانهشان وجود دارد افتاده است. در ادامه موضوع ربوده شدن او بر سر زبانها افتاد که پیگیری این فرضیه هم بینتیجه ماند. هرچند جستوجوها برای یافتن او ادامه پیدا کرد اما ماهها از این حادثه گذشته و هیچ ردی از زهرا کوچولو بهدست نیامده تا سرنوشت او در هالهای از ابهام قرار گیرد.
مادر حواسپرت
بعضی از گم شدنها هم بهخاطر یک لحظه غفلت و حواسپرتی است، مثل زنی که دختر 2 و نیم سالهاش را در جنگل جا گذاشت. شاید باورش سخت باشد اما این اتفاق مدتی قبل در چالوس افتاد. ماجرا از این قرار بود که چند روز پیش زن جوانی تصمیم گرفت همراه دختر 2و نیم ساله و بستگانش برای تفریح به شمال کشور سفر کند. او و اعضای خانوادهاش بار و بندیل سفر را بستند و درحالیکه پدر دختربچه در این سفر حضور نداشت، سوار بر 2 خودرو سواری راهی چالوس شدند. آنها چند ساعتی را در جنگل گذراندند و در نهایت سوار بر خودروهای خود شده و به سمت شهرستان تنکابن حرکت کردند. این در حالی بود که هیچکدام از آنها خبر نداشتند دختربچه 2و نیم ساله را در جنگل جا گذاشتهاند. ساعتی از رفتن اعضای این خانواده گذشته بود که یکی از نگهبانان پارک جنگلی چالوس در داخل جنگل صدای گریه دختربچهای را شنید. لحظاتی بعد او دختر خردسالی را دید که تک و تنها در جنگل به این طرف و آنطرف میرود و گریه میکند. مرد نگهبان خودش را به دختربچه رساند و از او درباره خانوادهاش پرسید اما جوابی نگرفت. دختربچه ترسیده بود و گریه میکرد. نگهبان جوان چند دقیقهای بهدنبال خانواده دختربچه گشت اما وقتی نتوانست ردی از آنها پیدا کند پلیس را خبر کرد و با حضور ماموران، دختربچه خردسال به کلانتری منتقل شد. دختربچه از بس گریه کرده بود به محض رسیدن به کلانتری به خواب رفت و همین باعث شد که مأموران نتوانند از او چیزی درباره خانوادهاش بپرسند.
زن جوان و اعضای خانوادهاش که سوار بر 2خودرو سواری بودند بعد از حدود 2ساعت رانندگی به تنکابن رسیدند. آنها برای رفع خستگی از ماشین پیاده شدند و همان لحظه بود که معلوم شد دختربچه نیست. در حقیقت مادر تصور میکرد که هنگام خروج از جنگلهای چالوس، دختر کوچکش سوار خودرو دیگر شده و آنجا حضور دارد و از طرفی سرنشینان آن خودرو نیز تصور میکردند که دختر خردسال نزد مادرش است. آنها وقتی پی به اشتباه هولناک خود بردند و فهمیدند که دختربچه را در جنگل جا گذاشتهاند با پلیس 110تماس گرفتند و سراسیمه درخواست کمک کردند. آنها به اپراتور 110گفتند که دخترشان آخرین بار در جنگلهای چالوس بوده و مشخصاتش را اعلام کردند. وقتی تماس قطع شد ماجرای گم شدن دختربچه به همه کلانتریهای استان مازندران مخابره شد و به این ترتیب مأموران کلانتری چالوس که دختربچه گمشده نزد آنها بود در جریان ماجرا قرار گرفتند و در تماس با خانواده دختربچه از آنها خواستند برای تحویل گرفتن فرزندشان به کلانتری بیایند.
کوهنوردان گمشده
در نیمه دوم سال که کوه وکوهنوردی مشتاقان بیشتری پیدا میکند کوهنوردان یکی از گروههایی هستند که خبرهای گمشدنشان منتشر میشود. مفقود شدن گروههای کوهنوردی یا حتی کوهنوردانی که به تنهایی به کوهستان رفتهاند، نمونهاش همین امسال در توچال اتفاق افتاد. مردی که هر هفته طبق عادت به کوههای شمال تهران صعود میکرد بعد از آخرین صعود دیگر به خانه برنگشت. خانوادهاش میگفتند که او معمولا آخر هفتهها به تنهایی به کوه میرود. هرچند در آنجا دوستانی دارد اما عادت دارد که به تنهایی کوهنوردی کند. روزی که او به کوه میرفت هواشناسی درخصوص شرایط جوی هشدار داده بود و کمتر کوهنوردی بود که در این شرایط به کوه برود اما این مرد نمیخواست به هیچ قیمتی عادت هفتگیاش را ترک کند و مثل هر هفته و بیتوجه به شرایط جوی تصمیم گرفت به توچال صعود کند. عصر آن روز هرچه خانوادهاش صبر کردند او از کوه برنگشت. قبلا هم این اتفاق افتاده بود اما این بار این تأخیر طولانیتر و از روز بعد نام او بهعنوان گمشده ثبت شد. 4روز جستوجو برای یافتن او ادامه داشت تا اینکه بعد از 4روز پیکر بیجان او در حوالی توچال کشف شد تا گم شدن این کوهنورد پایان تلخی داشته باشد.
گم شدن خودخواسته
گاهی گم شدن بعضی از افراد خودخواسته است. آنها بنابر شرایط خاصی که دارند گاهی تصمیم میگیرند که محیط زندگیشان را ترک کنند؛ درست مثل دختری جوان که اسرار ناپدید شدنش 11ماه بعد فاش شد. ماجرا از این قرار بود که چند ماه قبل خانواده دختری 25ساله از تبریز راهی پلیس آگاهی تهران شدند. آنها گفتند که دخترشان از دی سال گذشته ناپدید شده و آنها سرنخهایی از او در تهران بهدست آوردهاند. پدر او توضیح داد: ما ساکن تبریز هستیم و دخترمان آخرین بار برای شرکت در جشن تولد یکی از دوستانش از خانه خارج شد و دیگر برنگشت. او زمانی که در مراسم تولد بود برای من و مادرش پیام فرستاد که تا ساعتی دیگر به خانه برمیگردد اما از آن شب به طرز مرموزی ناپدید شد.
وی ادامه داد: در این مدت همهجا را بهدنبال دخترمان گشتیم اما ردی از او پیدا نکردیم. حتی نزد پلیس رفتیم و کمک خواستیم اما تحقیقات پلیس هم به نتیجه نرسید تا اینکه هفته قبل یک بسته عجیب پستی به دستمان رسید. وقتی پستچی بسته را به ما تحویل داد نام دخترمان بهعنوان گیرنده روی آن نوشته شده بود. بسته از تهران ارسال شده و فرستنده یک پسر بود. بسته را که باز کردیم پر بود از کتابهای مختلف که برای دخترمان فرستاده شده بود. چون فرستنده از تهران بود، احتمال دادیم وی از سرنوشت دخترمان باخبر است و به همین دلیل راهی پایتخت شدیم تا شاید ردی از او بهدست آوریم. با اظهارات والدین دختر ناپدید شده، تحقیقات پلیس به دستور بازپرس شعبه یازدهم دادسرای جنایی تهران آغاز شد. بررسیها نشان میداد که دختر ناپدیدشده چند روز پس از جشن تولد دوستش به یک کتابفروشی در تهران رفته و کتاب خریده است. صاحب کتابفروشی احضار شد و گفت: مدتی قبل دختر جوانی برای خرید کتاب به مغازهام آمد و قرار شد سفارش را برایش تهیه و به تبریز ارسال کنم و من هم همین کار را انجام دادم. همچنان انگشت اتهام به سمت پسر جوان بود تا اینکه چند روز قبل دختر گمشده به دادسرای جنایی تهران رفت و گفت که در این مدت در یک پانسیون زندگی میکرده است. او توضیح داد: مدتی بود که با خانوادهام دچار مشکل شده بودم و آنها مرا اذیت میکردند. مدام به من گیر میدادند و هرکاری میخواستم انجام بدهم ایراد میگرفتند. حتی اجازه نداشتم گوشی موبایلم را در دست بگیرم. به همین دلیل با برداشتن طلای خود و مادرم راهی پایتخت شدم و در پانسیون زندگی میکردم. اما چند روز قبل متوجه شدم خانوادهام در جستوجوی من هستند و همه تصور میکنند به قتل رسیدهام. حتی شنیدم پلیس به یک جوان کتابفروش مشکوک است و چون دچار عذاب وجدان شده بودم، تصمیم گرفتم حقایق را فاش کنم.
خواهران غریب
بعضی از گم شدنها هم بهدلیل شرایط زندگی است. درست مثل 2 خواهر که 13سال یکدیگر را گم کرده و از هم دور بودند اما سرانجام دست تقدیر دوباره آنها را به هم رساند. مدتی قبل زنی که ساکن مشهد بود خود را به تهران رساند و به دادسرای جنایی تهران رفت تا گزارش ناپدید شدن خواهرش را اعلام کند. او به بازپرس جنایی تهران گفت: 13سال میشود که از خواهرم، مژگان بیخبر هستم و نمیدانم اصلا زنده است یا نه. سالها قبل پسری به خواستگاری خواهرم آمد و آنها پس از ازدواج راهی تهران شدند. شوهرش اصرار داشت که در تهران زندگی کنند و بعد از ازدواج چند بار با خواهرم تماس داشتیم و ارتباطمان قطع نشده بود. اما شوهرش رابطه خوبی با ما نداشت و اجازه نمیداد مژگان به ما زنگ بزند و با ما رفتوآمدی داشته باشد. از سوی دیگر شنیده بودم که خواهرم با شوهرش اختلاف شدیدی دارد. برخی از آشنایان دور میگفتند که شوهر خواهرم معتاد است. بهتدریج خواهرم نیز برای حفظ آرامش زندگیاش رابطهاش را با ما کمتر کرد تا اینکه بهصورت ناگهانی ناپدید شد. خانه و زندگیاش را تغییر داده و حتی شماره تلفنهایش را هم عوض کرد. دیگر هیچ نشانی از او نداشتیم و حتی آشنایان هم از وضعیت مژگان بیخبر بودند. در آن زمان گزارش ناپدید شدنش را به پلیس اعلام کردیم و پیگیر هم شدیم اما نشانهای از او پیدا نکردیم.
او ادامه داد: در همه این سالها دریغ از یک خبر کوچک از خواهرم که دلگرمم کند. حالا میخواهم ببینم آیا زنده است یا نه؟ بهدنبال مطرح شدن اظهارات این زن و تشکیل پرونده درخصوص ناپدید شدن زن گمشده، جستوجو برای یافتن او آغاز شد تا اینکه تلاش و جستوجوها نتیجه داد و مشخص شد که مژگان، زن گمشده، در یزد زندگی میکند. او به دادسرای جنایی تهران احضار شد و 2خواهر بعد از 13سال دوری به یکدیگر رسیدند. مژگان درخصوص اینکه چرا 13سال سراغی از خواهرش نگرفته، گفت: بعد از ازدواج با شوهرم بهشدت اختلاف داشتم. او اجازه ملاقات و ارتباط با خانوادهام را نمیداد چون با خانوادهام اختلاف و درگیری داشت. من هم برای اینکه در زندگی تنش و درگیری نداشته باشم ارتباطم را با خانوادهام قطع کردم. در همه این سالها از آنها بیخبر بودم تا اینکه متوجه شدم خواهرم در جستوجوی یافتن نشانی از من است. حالا خوشحالم که بعد از گذشت این همه سال خواهرم را ملاقات کردهام.