فضلون، پادشاه گنجه، مشاوری داشت که هر وقت کسی، جرمی مرتکب میشد ولازم بود او را به زندان بیندازند، این مشاور به او میگفت: «آزاده را میازار و چون آزردی بکش.»
به این ترتیب، به مشورت او، چندین نفر کشته شدند. از قضا، خود این مشاور هم مرتکب جرمی شد. پس به دستور فضلون، زندانیاش کردند. مشاور به او پیغام فرستاد که «پول فراوان میدهم مرا نکش.» فضلون گفت: «من از خود تو آموختم که آزاده را میازار و چون آزردی بکش.» به این ترتیب، مشاور پادشاه جانش را بر سر بدآموزی گذاشت.
قصههای قابوسنامه، عنصرالمعالی کیکاووس ابن اسکندر
پایان بدآموزی
در همینه زمینه :