• چهار شنبه 12 اردیبهشت 1403
  • الأرْبِعَاء 22 شوال 1445
  • 2024 May 01
یکشنبه 12 آذر 1402
کد مطلب : 211223
+
-

برکت زندگی ماست

روایت «مرضیه انصاری» از فرزندخواندگی نوزاد فلج مغزی، به بهانه روز جهانی معلولان

گپ
برکت زندگی ماست

راحله عبدالحسینی-‌روزنامه‌نگار

از همان زمان که در خیریه‌ها و بهزیستی برای کودکان تلاش می‌کرد و به‌عنوان یک فعال اجتماعی شناخته می شد، در آرزوی بزرگ‌کردن یکی از همین بچه‌های بی‌سرپرست بود. آن هم در روزهایی که حتی حرفی از قانون فرزندخواندگی برای دختران مجرد نبود. دست روزگار چرخید و «مرضیه انصاری» درست یک سال بعد از تصویب این قانون یعنی در سال 1395مادرانه‌هایش را برای نوزادی مبتلا به فلج مغزی تجربه کرد. تا تولد دخترش هم چیزی نمانده؛ شب یلدای 7سال پیش به خانه آمد و «جانان» خانواده انصاری شد. به بهانه 12آذر، روز جهانی معلولان، پای قصه این مادر و دختر اصفهانی نشستیم. مادر از عشقی که از لبخند دخترش می‌گیرد و تلاشی که برای فرهنگسازی حضور توان خواهان در جامعه دارد، می‌گوید.

از همان بدو تولد مشخص بود که «جانان» به فلج مغزی (C.P) مبتلاست. کودکی که ممکن است حتی با کار درمانی هم نتواند در سال‌های آینده راه برود یا توانایی صحبت کردن داشته باشد. با شرایط خاصش آشنا بودید؟
کاملا. من سال‌ها به‌عنوان نیروی داوطلب یا مشارکتی در شیرخوارگاه اصفهان فعالیت می‌کردم. بچه‌ها را به بیمارستان، دکتر، کاردرمانی یا گفتاردرمانی می‌بردم.
به اندازه کافی هم درباره فلج مغزی مطالعه کرده ‌بودم. شبی که «جانان» را از پرستار شیرخوارگاه گرفتم به من گفت تو دیوانه‌ای، این بچه چند‌ ماه بیشتر زنده نمی‌ماند.
و حالا «جانان» 7ساله است. از میزان ابتلایش به فلج مغزی بیشتر بگویید. چه تجربه‌هایی برای مراقبت از این کودکان نیاز است؟
قبلش این را بگویم که وقتی داشتم فرم‌های فرزندخواندگی مادران مجرد را پر می‌کردم، اصلا «جانان» را نمی‌شناختم. آشنایی من با «جانان» شبی بود که از بهزیستی به من زنگ زدند و گفتند یکی از بچه‌ها در اورژانس است. در اورژانس نوزادی را دیدم که به دستان، پاها و سرش تجهیزات بیمارستانی وصل بود و مدام گریه می‌کرد. ساعت 5 صبح بود که ‌ دیدم گریه نمی‌کند و به من زل‌زده. یک لحظه از قلبم گذشت و گفتم قول می‌دهم مادر خوبی برایت باشم. بعد از آن روز هم نیروهای داوطلب دیگر برای مراقبت به بیمارستان رفتند. کلاس‌های فرزندپروری می‌رفتم و کتاب می‌خواندم. موضوع مادرانی که فرزند معلول دارند، بیشتر مسائل فرهنگی است.
شما که با «جانان» همه جا می‌روید؛ از سینما و کافه تا خرید و پیاده‌روی. وقتی مردم او را در کالسکه می‌بینند، چه بازخوردی نشان می‌دهند؟ به ‌نظرتان فرهنگسازی در شهرهای کوچک چطور قابل اجراست؟
دختر من حتی نمی‌تواند بنشیند، اما با خودم همه جا می‌برمش. از خودش می‌پرسم کدام رنگ لباس را بیشتر دوست دارد. معتقدم فرهنگسازی از همین‌جا شروع می‌شود که حق و حقوق این بچه‌ها را به رسمیت بشناسیم. وقتی با دخترم بیرون می‌رویم، مادران دیگری را می‌بینم که بچه‌های معلول دارند، اما از ترس قضاوت شدن آنان را بیرون نمی‌برند. با هم در فضای مجازی گروهی تشکیل دادیم، تجربه‌ها را به اشتراک می‌گذاریم و گپ می‌زنیم، فرهنگسازی زمان می‌برد. در شهرهای کوچک صبوری بیشتری می‌خواهد.‌



مکث
خانه‌ «جانان»
دخترم 2 ساله بود که دوست داشتم فرزندخوانده دیگری که شرایطی مشابه «جانان» داشته باشد، بپذیرم. دوست داشتم «جانان» خواهر و برادر داشته باشد.
هنوز این اتفاق نیفتاده، اما خیریه‌ای را به ‌ نام «خانه جانان» ثبت کردم تا کارهای بچه‌های دارای معلولیت و بی‌سرپرستی را که به بهزیستی سپرده می‌شوند، از همان ابتدا پیگیری کند؛ مثل کاردرمانی، گفتار درمانی، دکتر بردن، فیزیوتراپی و مانند اینها. جانان فقط به ما نگاه می‌کند اما سرچشمه برکت در زندگی‌مان شده است.‌

این خبر را به اشتراک بگذارید