• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
یکشنبه 5 آذر 1402
کد مطلب : 210352
+
-

برگزیده جشنواره داستان‌نویسی کودکان غزه

به‌راستی که صبح نزدیک است

داستان کوتاه
به‌راستی که صبح نزدیک است

ناهید گیگا  

تق... تق... تق یکی از تخم‌ها سوراخ می‌شود. جوجه گنجشک نوکش را از سوراخ بیرون می‌آورد.
جیک... جیک... جیک.
چشمان گنجشک مادر از شادی برق می‌زند.
صدای انفجار همه جا را می‌لرزاند.
جوجه گنجشک نوکش را می‌دزدد و از ترس جیک‌جیک می‌‌کند. مادر سعی می‌کند جوجه‌اش را آرام کند. برایش لالایی می‌خواند. جوجه گنجشک آرام می‌گیرد و با لالایی مادر به خواب می‌رود. اما به‌زودی بیدار می‌شود. از تخم بیرون می‌آید و غذا می‌خواهد. مادر روی تخم‌ها را با خار و خاشاک می‌پوشاند و به‌دنبال غذا پرمی‌کشد.
شهر مثل همیشه ناآرام است، اما گنجشک مادر توجهی نمی‌کند و به دنبال غذا به همه‌سو چشم می‌چرخاند.
 زیر درختی تکه نانی می‌بیند و روی آن فرود می‌آید. نان، سفت و خشک است. گوشه‌ای از آن را به نوک می‌گیرد و با آن کلنجار می‌رود. سنگی به طرفش پرت می‌شود. روی درخت می‌پرد. وحشت‌زده به دور و برش نگاه می‌کند. چند جوان از انتهای خیابان هراسان جلو می‌آیند. یک جیپ ارتشی به طرفشان می‌رود. جوان‌ها پا به فرار می‌گذارند. تکه‌نان زیر چرخ جیپ خرد می‌شود. گنجشک مادر از نان چشم برنمی‌دارد. کمی بعد خیابان خلوت می‌شود و او دوباره سراغ نان می‌رود. خرده نانی به نوک می‌گیرد و خیز برمی‌دارد.
با صدای انفجار همه جا تاریک می‌شود.
او هنوز زنده است، اما به سختی نفس می‌کشد.
صدای دویدن چند نفر را می‌شنود اما نمی‌تواند آنها را ببیند. ناله ضعیفی از گلوی خشکش بیرون می‌آید. درد، توان بلند‌شدن را از او گرفته. یاد جوجه‌اش می‌افتد. اشک روی پرهای سوخته و دودگرفته‌اش  سر می‌خورد. سیاه می‌شود و به زمین می‌چکد.
دستی او را از روی زمین برمی‌دارد. بی‌جان‌تر از آن است که واکنشی نشان دهد. به سختی نگاهش می‌کند. نوجوانی است که با چفیه نیمی از صورتش را پوشانده. پسرک بدن مجروح او را لای چفیه می‌پیچد. گنجشک مادر، چشمش سیاهی می‌رود و دیگر چیزی نمی‌فهمد. گرمای خورشید دردهای تنش را تسکین می‌دهد. آرام پلک‌های سنگینش را چندبار باز و بسته می‌کند. نگاه بی‌رمقش
 دور و بر را می‌کاود. هر دو بالش باندپیچی شده روی همان چفیه قرار دارد. کنارش ظرف آب و کمی ارزن گذاشته‌اند. توی اتاق کسی نیست سر برمی‌گرداند. پشتش پنجره‌ای نیمه‌باز رو به کوچه است. کوچه به خیابان می‌رسد و آن دوردست درختی که جوجه‌اش روی آن در انتظار رسیدن مادر است. صدای جیک‌جیک جوجه در جانش می‌پیچد. از جا کنده می‌شود. درد جلودارش نیست. کشان‌کشان خود را به ظرف آب می‌رساند. جرعه‌ای آب می‌نوشد. ارزنی را به نوک می‌گیرد و از بالای پنجره خود را به کوچه پرت می‌کند. از شدت درد به‌خود می‌پیچد و لنگ‌لنگان راه می‌افتد صدای همهمه عده‌ای به گوش می‌رسد. وارد خیابان اصلی می‌شود. دهانش از وحشت باز می‌ماند. آن‌همه جمعیت با خشم به طرف او می‌آیند. بال‌های مجروحش را به زمین می‌کشد و پشت تیر برق پناه می‌گیرد تا زیر دست و پا نماند. آنها شهیدی را روی دست گرفته و فریادشان گوش فلک را کر کرده است. نگاهش که به شهید می‌افتد او را می‌شناسد او همان نوجوانی است که کمکش کرد. دلش شور جوجه را می‌زند. هنوز خیابان خلوت نشده او با تکیه بر دیوار، افتان و خیزان از کنار گام‌های مردم پیش می‌رود. پاهایش خسته شده. دانه را روی زمین می‌گذارد. پایش را کش و قوس می‌دهد و با نوک چند ضربه به آن می‌زند. دانه را به نوک می‌گیرد و راه می‌افتد. خیابان گاهی شلوغ و گاهی خلوت می‌شود. او نه چیزی می‌بیند و نه می‌شنود چشمانش فقط به درختی است که روی آن جوجه در انتظار اوست.
صدای انفجاری همه جا را می‌لرزاند. با خود زمزمه می‌کند: جوجه از این صدا می‌ترسد. دستپاچه و دلواپس می‌دود.
نخی به پر و پایش می‌پیچد و او را زمین می‌زند. پایش را می‌کشد تا رهایی یابد، اما حلقه نخ دور آن محکم‌تر می‌شود. با نوک به جان نخ می‌افتد. نوک می‌زند نخ را می‌کشد. پایش را عقب و جلو می‌کند، نخ رهایش نمی‌کند اما او سرسخت‌تر از نخ، چنان آن را با نوک می‌کشد که پاره می‌شود. از کنار نوکش قطره‌ای خون بیرون می‌زند. دانه ارزن را به نوک می‌گیرد و محکم‌تر از قبل راه می‌افتد.
جیپ نظامی از کنارش می‌گذرد. یکی از سربازهای توی جیپ، به او خیره می‌شود. با دورشدن جیپ نگاه سرباز هم از او دور می‌شود. او بی‌توجه به آنها نفس‌زنان پیش می‌رود. روی تخم‌ها لایه‌ای از گردوغبار انفجار نشسته. دورتادور تخمی که سوراخ شده، ترک خورده. تخم دونیم می‌شود.
جوجه گنجشک به دنیا می‌آید. بدنش پوشیده از کرک است. کله شل و نحیفش را به این طرف و آن طرف می‌چرخاند و جیک‌جیک می‌کند. مادر جوابش را نمی‌دهد. صدای ترمز ماشین را می‌شنود. دوباره جیک‌جیک می‌کند. از پای درخت، مادر جواب او را می‌دهد. به موقع خود را رساند. جوجه پوست تخم را پس می‌زند و جیک‌جیک‌کنان خود را به لبه لانه می‌رساند. نگاه مادر و جوجه به هم گره می‌خورد. بال‌های ناتوان مادر نیروی جادویی می‌گیرد. از این شاخه به آن شاخه خود را بالا می‌کشد . جوجه از بین آن همه شاخ و برگ نمی‌تواند مادر را ببیند. او بی‌صبرانه صدایش می‌زند غافل از اینکه لوله تفنگی، مادر را نشانه گرفته
بنگ...
مادر نقش زمین می‌شود. جوجه از صدای شلیک می‌ترسد و پشت سرهم جیک‌جیک می‌کند. سرباز منتظر نتیجه شلیکش است. مادر تکانی می‌خورد سعی می‌کند جوجه را آرام کند اما صدایش آنقدر ضعیف است که به جوجه نمی‌رسد. سرباز از اینکه تیرش به خطا رفته عصبانی می‌شود. دوستش می‌خندد و حالا نوبت اوست که گنجشک مادر را نشانه بگیرد. جوجه‌گنجشک از بین شاخ و برگ دنبال مادر می‌گردد .
بنگ...
جوجه‌گنجشک وحشت زده فقط جیک‌جیک می‌کند. سرباز قهقهه می‌زند او اسکناس‌ها را می‌بوسد و در جیبش می‌گذارد و دیوانه‌وار می‌رقصد. جوجه گنجشک هرچه منتظر می‌ماند مادر جیک جیک نمی‌کند.
او با هزاران امید باز هم مادر را صدا می‌زند، اما جوابی نمی‌شنود. از لبه لانه به سمت پایین خم می‌شود. چشمان کنجکاوش از بین شاخه‌ها هرچه زیر درخت را می‌کاود مادر را نمی‌بیند.
صدای جیک‌جیک ضعیفی از پشت سرش می‌شنود. باورش نمی‌شود مادر‌ باشد. ذوق‌زده به طرف صدا برمی‌گردد. کسی آنجا نیست اما هنوز صدای جیک‌جیک نحیفی به گوشش می‌رسد. صدا از توی تخم است.
آرام به طرف آن می‌رود. تخم سوراخ شده نوک کوچکی از سوراخ بیرون آمده و مادر را صدا می‌زند.
جوجه‌گنجشک بغض می‌کند. از غصه می‌لرزد.
صدای انفجاری زمین و آسمان را می‌لرزاند.
جوجه‌گنجشک ناخواسته سرش را زیر پوسته تخم می‌برد. از ترس نوکش به هم می‌خورد و فریاد جیک‌جیکش بریده بریده می‌شود.
جوجه توی تخم هم جیک‌جیک می‌کند...
یاد به دنیا آمدن خودش می‌افتد درست همین صدا او را از به دنیا آمدن ترسانده بود و مادر با لالایی‌اش چه خوب، ترس را از دل او بیرون کرد. اما مادر دیگر نیست.
دلش به حال جوجه توی تخم می‌سوزد. باید کمکش کند تا زهره‌ترک نشود. اشک‌هایش را با بالش پاک می‌کند. به سمت تخم می‌رود. بال کوچکش را روی آن می‌گذارد و با صدای معصومانه‌اش لالایی مادر را می‌خواند. هنوز خورشید غروب نکرده که گنجشک‌های دیگر از دور و نزدیک به‌سوی جوجه گنجشک‌ها پرمی‌کشند. دور و بر لانه آنها پر از صدا می‌شود. حالا همه با هم می‌خوانند: جیک‌جیک، جیک جیک...


 

این خبر را به اشتراک بگذارید