
عدالت اجتماعی به روایت فورد

خوشههای خشم (جان فورد 1940)
در یکی از حسن تصادفهای جالب تاریخ سینما، کارگردانی دستراستی و جمهوریخواه، رمان یکی از چپگراترین نویسندگان آمریکا را به فیلم بازگرداند. جان اشتینبک در رمان «خوشههای خشم» تصویری تمام قد از ظلم و بیعدالتی ارائه داد؛ کتابی رادیکال و کاملا انقلابی با شعارهای تند و تیز که توسط جان فورد کبیر به یکی از بهترین درامهای اجتماعی تاریخ سینما تبدیل شد.
نانلی جانسون، فیلمنامهنویس، از دل رمان حجیم و پر از موعظه و شعار جان اشتینبک درامی جذاب بیرون کشید و جانفورد با همراهی فوقالعاده گرگ تولند، براساس آن فیلمی درخشان خلق کرد. در خوشههای خشم دوربین فقط یک بار حرکت میکند؛ لحظهای که اعضای خانواده جورد پشت کامیون وارد شهر میشوند و ما نمای نقطه نظر آنها را در حال حرکت کامیون مشاهده میکنیم.
خوشههای خشم ماجرای بحران اقتصادی دهه 1930 آمریکا را روایت میکند؛ بحرانی که زندگی خیلیها از جمله خانواده خود را به خطر انداخته است. تام جود (هنری فوندا)پسر بزرگ خانواده که تازه از زندان آزاد شده، خانوادهای را مجاب میکند که برای خلاصی از وضعیت ناگوارشان بار سفر ببندند و به کالیفرنیا بروند. با اینکه فیلم به تأسی از منبع اقتباس، لحن چپگرایی دارد، ولی فورد توانسته با تمرکز بر نمایش احساسات آدمها، فضای رادیکال رمان را تعدیل کند.
سکانس برگزیده: تام (هنری فوندا) که از زندان بازگشته، جای خانه و خانواده با ویرانهای متروک مواجه میشود. زمینداران بزرگ، زمینهایی را که کشاورزان در آنها کار و زندگی میکردند تصاحب کردهاند. همه رفتهاند و فقط میولی (جان کوالن) مانده که یک تنه ایستاده و نمیخواهد بگذارد خانهاش را خراب کنند.
در مکالمه بین تام و میولی همه آنچه رخ داده به شکلی موجز توصیف میشود. شرکتهای زراعی و بانکها به زور زمینها را از دست زارعان خارج میکنند و ایستادگی میولی فایدهای ندارد. بولدوزر شرکت به خانه نزدیک میشود و در یکی از زیباترین سکانسهای تاریخ سینما، از روی سایه آدمهای درمانده و مستأصل عبور میکند و خانه را ویران میسازد.
در نماهایی به ظاهر ساده اما به شدت استادانه، جان فورد با قابهای ثابت و نورپردازی معجزه میکند. تلخی این سکانس وقتی مضاعف میشود که بدانیم راننده بولدوزر خودش یکی از اهالی منطقه است که به خاطر دریافت روزی 3 دلار خانه همسایگانش را تخریب میکند.