• چهار شنبه 27 تیر 1403
  • الأرْبِعَاء 10 محرم 1446
  • 2024 Jul 17
شنبه 7 مرداد 1402
کد مطلب : 198475
+
-

برای حاج میرزاعلی ثقه‌الاسلام تبریزی»

شهید عاشورا

حمیدرضا محمدی

1269سال پس از ظهر عاشورای دشت کربلا که حضرت ثارالله(ع) و یارانش مظلومانه به شهادت رسیدند، 1223کیلومتر دورتر از صحرای نینوا، در تبریز، در قلب ایران، روحانی روشنفکر وطن‌خواه مردم‌دار میانه‌رویی همراه با 7تن از یاران مبارز آزادی‌طلبش در اوج مظلومیت به جور و جفا به دار آویخته شد. حاج میرزاعلی ثقه‌الاسلام تبریزی محبوب مردم به‌ویژه جوانان شهر بود و نوشته‌اند که از او حرف‌شنوی داشتند. با آنان حشر و نشر بسیار داشت و احوال‌شان را رعایت می‌کرد. دست‌گیر اسیران و فقیران بود و هوایشان را داشت؛ چنان‌که وقتی در سال۱۲۸۸ خورشیدی (1327قمری) تبریز از پس محاصره آن توسط قشون استبداد صغیر به‌سرکردگی عین‌الدوله دچار قحط‌سالی شد، به حمایت مالی از مردم محروم برخاست. وی از مدافعان ایجاد مدارس مدرن بود و آن‌ را در پیشرفت‌ جامعه‌ مؤثر می‌دانست‌ و همچنین بر تولیدات‌ داخلی‌ تأکید می‌کرد. اهل سیاست بود، اما هیچ‌گاه به بازی سیاست و سیاست‌بازی وارد نشد. با آنکه در مجلس اول شورای ملی موسوم به پارلمان مشروطه، به نمایندگی از مردم دیار خود برگزیده شد، ولی آن را نپذیرفت، اما وقتی قزاق‌های روس به حمایت از محمدعلی‌شاه، در 29آذر1290 (29ذی‌‌الحجه1329) تبریز را به زیر چکمه‌های خود آوردند، دیگر طاقت نیاورد و در اعلام مطالبات مردم نقشی اساسی ایفا کرد. بی‌درنگ همراه صفوف مردم به مقابله با متجاوزان برخاست. با وجود انذارها مبنی بر آنکه روس‌ها قصد جانش را کرده‌اند، حاضر به پناهندگی یا حتی اختفا نشد و در پاسخ‌ به‌ کسانی‌ که‌ از او پرسیدند: «چه‌ خواهی‌ کرد؟» گفت‌: «من‌ کار خود را به‌ خدا می‌سپارم‌.»
به شهادت نصرت‌الله فتحی وقتی در هشتم دی1290 (نهم‌محرم1330) به نشستی در کنسول‌گری روسیه در تبریز دعوت شد، در برابر گردن‌گیری نابحق آغاز جنگ از سوی مردم خطاب به میلر که کنسول روس‌ها بود، گفت: «من مرگ حتمی خود را با امضای این نامه چندی به عقب نمی‌اندازم تا وطنم را فدای آن چند روز زندگی ننگین بکنم.» و به روایتی دیگر تأکید کرد که «حقانیت خود» را «از هر قدرتی قوی‌تر» می‌دانیم، اما از آن بازگشتی در کار نبود. همه‌اش خدعه‌ای بود که وقتی او حاضر به تسلیم نشد، منتج به حبس در مقر روس‌ها در محله باغ‌شمال آن شهر شد. نوشته‌اند وقتی مرگ را پیش چشم دید، به یاران خود ‌گفت: «برادران من! ترس و واهمه را از خود دور کنید. در مقابل دشمن خود را ذلیل و مخوف نشان ندهید. برای ما این افتخار بس است که در چنین روز محترمی ما را در راه وطن و ملت به دار می‌زنند.»



 

این خبر را به اشتراک بگذارید