اعضای یک باند با ایجاد دعوای ساختگی و سیاهبازی دست به سرقت و زورگیری میزدند
آخرین طعمه سارق، برادرزنش بود
الهه فراهانی-روزنامهنگار
دزد سابقهدار، آخرین بار که از زندان آزاد شد، دل به دختری بست و به خواستگاریاش رفت و با هم نامزد شدند اما راز سرقتهای او زمانی فاش شد که اعضای باندش دست به سرقت از برادر نامزد او زدند.
به گزارش همشهری، از چندی قبل مأموران پلیس پایتخت در جریان سرقتهای سریالی با شگردی عجیب قرار گرفتند. اعضای یک باند 4نفره با سیاهبازی و دعوای ساختگی دست به سرقت از طعمههایشان میزدند و چندین نفر را با این شگرد قربانی کرده بودند. یکی از مالباختهها گفت: در حال عبور از خیابان بودم که متوجه دعوای 4پسر جوان شدم. آنها با مشت و لگد به جان یکدیگر افتاده بودند و ترسیدم که نکند این دعوا به جنایت ختم شود. برای میانجیگری به سمتشان رفتم اما آنها بهشدت مرا کتک زدند و موبایلم را به همراه کیف پولم سرقت کردند.
گل بهخودی
تعداد شاکیان در این پرونده در حال افزایش بود و گروهی از کارآگاهان به دستور قاضی مصطفی تقی زاده، بازپرس شعبه پنجم دادسرای ویژه سرقت، تحقیقات برای شناسایی و دستگیری سارقان را آغاز کرده بودند. سارقان اما در همه سرقتها ماسک بهصورت داشتند و از کلاه استفاده میکردند که شناسایی نشوند. با وجود این، اعضای باند در جریان یکی از سرقتهایشان سوتی بزرگی دادند. آنها در یکی از خیابانها دعوای ساختگی ایجاد کرده بودند که مرد جوانی برای میانجیگری وارد معرکه شد. او برادرزن سرکرده باند بود و سارق حرفهای وقتی متوجه ماجرا شد که دیگر دیر شده بود. برادرزن وی وارد درگیری شده بود و همدستان سردسته باند برای سرقت اموالش به جان او افتادند و سردسته باند با دیدن این صحنه، تصمیم گرفت سکوت کند چرا که تصور میکرد با ماسکی که بهصورت زده بود، برادرزنش او را نخواهد شناخت. هر چند سرکرده باند وارد درگیری نشد و از دور مراقب اوضاع بود، اما در یک آن برادرزنش چشمش به او افتاد و وی را از روی چشم و ابرویش شناخت. آن روز سارقان مرد جوان را کتک زدند و اموالش را سرقت کردند و وی نیز راهی اداره پلیس شد تا سارقان را لو بدهد. این مرد به مأموران گفت: خواهرم بهتازگی با پسری بهنام حامد نامزد کرد. ما او را نمیشناختیم اما خودش مدعی بود که مغازه لباسفروشی دارد و برای خرید لباس هر ازگاهی به ترکیه میرود و بعد برمیگردد. اما حالا متوجه شدم که همه اینها را دروغ گفته و خواهرم را فریب داده است. او عضو یک باند سرقت است که با دعوای ساختگی از مردم زورگیری میکنند و من او را از روی رنگ خاص چشمانش شناختم.
گفتههای مالباخته، کافی بود تا مأموران جوان 30ساله را که سرکرده باند بود، دستگیر کنند.او اگرچه سعی داشت خودش را بیگناه نشان بدهد اما معلوم شد یک سابقهدار و بارها به جرم سرقت و زورگیری به زندان افتاده است. با کشف این حقیقت وی به سرقتهای سریالی با شگرد راه انداختن دعوای ساختگی اعتراف کرد و برای تحقیقات بیشتر در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
گفتوگو
همیشه بدشانسی میآورم!
سردسته باند 30ساله است و در پروندهاش سوابقی مانند سرقت، کیفقاپی، گوشیقاپی، جیب بری و زورگیری به چشم میخورد. او میگوید همیشه در زندگیاش بدشانسی آورده است و هیچ وقت نتوانسته به آنچه میخواسته برسد.
از کی باند سرقت را تشکیل دادی؟
اوایل زمستان پارسال. همدستانم همبندیهایم بودند و در زندان نقشه کشیدیم که پس از آزادی، دست به سرقت و زورگیری بزنیم. شگردمان را هم در زندان اختراع کردیم! اینطوری طعمهمان با پای خودش به دام ما میافتاد.
اما فکرش را نمیکردی که یک آشنا را به دام بیندازی؟
نه، هرگز تصورش را هم نمیکردم. این هم از بدشانسی من است. من هرگز آدم خوش شانسی نبودم و همیشه در زندگی بدبیاری میآوردم. بهنظرتان چند درصد ممکن است که دزد باشی و بعد برادر نامزدت به دامت بیفتد؟
نامزدت خبر نداشت که یک سارق سابقه دار هستی؟
راستش نه. میدانم کارم درست نبوده اما من این بار میخواستم با پول دزدی رضایت شاکیان پرونده قبلیام را بگیرم و دیگر دور خلاف را خط بکشم اما خب نشد. من در پرونده قبلی به رد مال محکوم شده بودم و پس از آزادی، در اینستاگرام با دختری به نام مهتاب آشنا شدم. چندبار او را ملاقات کردم و رفته رفته متوجه شدم که عاشقش شدهام. ناچار شدم که دروغ بگویم، چون هیچ دختری حاضر نیست با یک دزد ازدواج کند. به دروغ گفتم مغازه لباس فروشی دارم و برای خرید جنس به ترکیه میروم. این را گفتم که اگر گیر افتادم نقش بازی کنم و بگویم برای کار و خرید لباس به ترکیه رفتهام. او هم باورش شد و به خواستگاریاش رفتم و نامزد کردیم و قرار بود بهزودی عروسی بگیریم که این اتفاق رخ داد.
از سرقتها بگو، چطور از طعمههایتان سرقت میکردید؟
گاهی پیش میآمد، بدون اینکه طعمه مان متوجه شود، جیبش را خالی کرده و کیف پول و موبایلش را برمیداشتیم. اگر هم موفق به جیب بری نمیشدیم، کتکش میزدیم و اموالش را به سرقت میبردیم. اما حالا خیلی پشیمانم. آبرویم نزد دختری که عاشقش شده بودم رفت.