• شنبه 29 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 10 ذی القعده 1445
  • 2024 May 18
چهار شنبه 10 خرداد 1402
کد مطلب : 193336
+
-

همه زائران او

مریم ساحلی

می‌گفت، هر بار نگاهم رفته سمت آسمان و کلمات از دهانم پر کشیده‌اند، پرنده‌ای را دیده‌ام که همان وقت پر می‌زند میان ابرها.
می‌گفت، آن حرف‌ها که حوالی نگاه رو به آسمان چرخ می‌خورند، غریب هستند میان همه کلماتی که هر روز یا هرشب جاری می‌شوند بین آدم‌ها.
می‌گفت، آدم‌هایی که سرشان می‌رود سمت آسمان و حرف می‌زنند، دوروبرشان هر قدر هم که شلوغ باشد، کسی را نمی‌بینند.‌ همین است که تنهایی، قبای تن‌شان می‌شود و حکایت غصه‌هاشان می‌رود سمت ابرها. و آن پرنده‌هایی که پر می‌زنند میان اندوه آدم‌ها، انگار آرزوها و افسوس‌ها را به بال می‌کشند و حرف‌ها را با خود می‌برند.
می‌گفت: هزار بار از خود پرسیده‌ام آن پرنده‌ها که میان غربت کلمات آدم‌ها پر می‌زنند، به کجا می‌روند؟
می‌گفت‌: هر هزار بار به‌خودم گفته‌ام لابد می‌روند سمت او که قصه مهرش سال‌هاست سینه به سینه روایت می‌شود میان آهوان.
می‌گفت: تو‌ خیال کن که فقط خیال است اما پرنده‌هایی که دور و بر ساعت‌های غریب من پر می‌زنند، می‌روند تا گلدسته‌های خورشید، تا آینه‌بندان دیوارها و روشنای چلچراغ‌های حرم او.‌ تو بگو من فرسنگ‌ها دور مانده‌ام از آن نسیم عطرآگین که خوشامدگوی هزاران هزار زائر است. تو بگو باید بطلبد تا بروی، تا برسی، تا بگویی «سلام آقا.» تو بگو، اما من نگاهم را روانه ابرها می‌کنم و کلماتم زائر می‌شوند.



 

این خبر را به اشتراک بگذارید