• پنج شنبه 7 تیر 1403
  • الْخَمِيس 20 ذی الحجه 1445
  • 2024 Jun 27
دو شنبه 25 اردیبهشت 1402
کد مطلب : 191901
+
-

فارسی فردوسی

فارسی فردوسی

در «تاریخ سیستان» داستان کوتاهی آمده است که وقتی برای محمود غزنوی شاهنامه خواندند، محمود نکته را زود گرفت و از در تحقیر و طعنه درآمد که «شاهنامه هیچ نیست، مگر حدیث رستم و در سپاه من زیاده از هزار مرد چون رستم هست.» فردوسی هم سریع جواب داد: «در سپاه سلطان چند مرد چون رستم باشد، نمی‌دانم، اما این مقدار دانم که خدای تعالی هیچ بنده دیگر چون رستم نیافرید.» محمود از این جواب رنجید و دستور قتل فردوسی را داد، ولی فردوسی شبانه از غزنه، فرار کرد. این داستان کوتاه به خوبی همه دلایل اهمیت شاهنامه را توی دل خودش دارد.

فردوسی، قصه‌ساز خوبی است. روایت‌های شاهنامه آنقدر قوی هستند که انگار فردوسی سال‌ها نظریه درام خوانده و با تمامی منحنی‌های روایی آشناست. منطق قصه هیچ جا نمی‌لنگد و تعلیق‌های داستانی جا‌به‌جا خواننده را وادار به ادامه می‌کنند؛ با این حال، همه هنر فردوسی این نیست.
فردوسی سندی از زبان فارسی به‌دست ما داده که محصول 30سال تلاش یکسره او نزدیک به 60هزار بیت شعر است که در کل آن، فقط حدود 800لغت عربی - آن هم به‌صورت مضمون - به‌کار برده، خیلی لغت‌ها را خود فردوسی از اول ساخته و به‌کار برده، با این حال همه هنر فردوسی این نیست. فردوسی مرد اخلاق است. در تمام نامه منظومش راستی و درستی و خرد و پهلوانی و داد و دهش را ستوده و نتیجه ظلم و گردنکشی و بدخویی پادشاهان را یادآور شده است. او پادشاه آرمانی‌اش را در کیخسرو ترسیم می‌کند و رستم را که «تن پیل و هوش و دل موبدان» دارد به‌عنوان انسان نمونه می‌ستاید. وقتی که از فریدون حرف زده، یادش بوده که بلافاصله بگوید «فریدون فرخ فرشته نبود / به مشک و به عنبر سرشته نبود / به داد و دهش یافت این نیکویی / تو داد و دهش کن، فریدون تویی» با این حال همه هنر فردوسی این نیست.
در تاریخ شعر فارسی گویندگان زیادی که مثنوی‌های داستانی سروده‌اند، بسیاری‌شان در زنده نگه داشتن لغات و زبان فارسی سهیم بوده‌ و بیشتر از همه، شاعرانی که مروج اخلاق بوده‌اند. پس چرا بین این همه فردوسی است که جایگاه ویژه دارد؟ چرا سعدی و جامی و دیگران همه از او با لقب استاد یاد کرده‌اند؟ شاید همان داستان اول مطلب کمک‌کننده باشد. یک‌بار دیگر حکایت محمود و فردوسی را بخوانید. چرا شاعر دانای طوسی برای یک شخصیت خیالی این طوری با یک پادشاه مستبد درگیر شده؟ جواب سؤال را با حکایتی که در پایان «مقدمه شاهنامه بایسنقری» آمده، کامل کنید. نویسنده نامعلوم این مقدمه روایت می‌کند که بعد از حمله مغول به خراسان و قتل‌عام نیشابور، یک بابایی به اسم ابوطالب کاشی خودش را به طوس و بالای سر قبر فردوسی می‌رساند. آنجا می‌نشیند و مثل ابر بهار گریه می‌کند و این اشعار را خطاب به فردوسی می‌خواند: «سلام علیک ‌ای حکیم گزین / سرافراز فردوسی پاک دین / سر از خاک بردار و ایران ببین / به کام دلیران توران زمین / کجا شد گو پیلتن رستمت؟ / با سام و با گیو و با نیرمت؟ / بزرگان همه ناامید و نژند / فرومایه را پایگاهی بلند...» بله، ماجرا دقیقا همین است. فردوسی 30سال عمر و نیز تمام ثروت پدری را صرف کرد تا با هنرمندی تمام، داستان‌های ایرانی و از طریق آن هویت ایرانی را بازگو کند. او شاهنامه را زمانی نوشت که 4 قرن از بعثت پیامبر(ص) گذشته بود و خلفای عربی حکومت عدالت‌محور را واژگونه کرده بودند. دولت فرهنگ‌پرور سامانی رو به افول گذاشته و هرج و مرج در بین امیران کوچکی که همه از جانب خلیفه تأیید می‌شدند، ایران را فرا گرفته بود؛ در چنین شرایطی بود که مردی از خویش برون آمد و کاری کرد.

این خبر را به اشتراک بگذارید