• سه شنبه 18 اردیبهشت 1403
  • الثُّلاثَاء 28 شوال 1445
  • 2024 May 07
پنج شنبه 14 اردیبهشت 1402
کد مطلب : 190904
+
-

ماجراهای تام سایر

مارک‌توین

 تام دیگر تصمیمش را گرفته بود. غمگین و نومید بود. خودش می‌گفت که او یک پسرک تنها و بی‌کس است؛ هیچ‌کس دوستش ندارد؛ موقعی که همه متوجه می‌شدند که کار او را به کجا کشانده‌اند، شاید پشیمان می‌شدند؛ تام سعی کرده بود پسر خوبی باشد و با هر اوضاعی بسازد، ولی نگذاشته بودند؛ از قرار معلوم، تنها چیزی که آنها را راضی می‌کرد این بود که از شرّ او خلاص بشوند، پس بگذار چنین باشد؛ و بگذار دیگران او را مقصر بدانند - چرا ندانند؟ مگر آدم بی‌کس‌وکار حق شکایت هم دارد؟ بله، آنها او را عاقبت مجبور به آن کار کرده بودند: تام یک زندگی سراسر جنایت را درپیش می‌گرفت. راه دیگری نداشت.




 

این خبر را به اشتراک بگذارید