نقاشی انگشتها
«علی اصغر محمدی» با وجود معلولیت انگشتانش به خوبی نقاشی میکشد
در زندگی گاهی صحنههایی را می بینیم که شاید برایمان عادی باشد. دریکی از همین روزها کودکی را دیدم که دستانش در دستان خدا جامانده است، اما قلبش مامنی شده از ایمان به خدا...
پای صحبش هایش که نشستم شیرین زبانی هایش باعث خندهام میشد و او مدام سوال میکرد که چرا می خندم، و بدون اینکه منتظر جواب من باشد خودش با صدای بلند می خندید. با همان لحن زیبا و دوست داشتنی از من خواست تا با او به مدرسهاش بروم. برای من که بیشتر اطرافیانم مدام می گویند معلولیت، محدودیت میآورد حرفهای این کودک ۷ ساله تازگی دارد.
به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، در کلاس درس هم توجهم به روابط با دوستانش جلب شد. همه بچههای کلاس دور میزش جمع بودند و با اوصحبت می کردند. یکی از بچهها از او میخواست تا نوشتن حرف « آ » را به او بیاموزد؛ و او با حوصله تمام « آ » را روی برگه مینوشت و با صدای رسا تلفظ میکرد.
با آمدن خانم معلم به کلاس، زمان حضور و غیاب شد، تا نام «علی اصغر محمدی» برده شد. پسر کوچک از جا برخاست و گفت: حاضر!
علی اصغر ۷ سال دارد و از ناحیه دست دچار معلولیت است. این معلولیت از مشکلات ژنتیکی نشأت میگیرد. او 2 دست ندارد و تنها ۳ انگشت دارد که این انگشتها از بازوی او توسط ماهیچهای رشد کرده است.
علی اصغر از هوش و استعداد بسیاری برخوردار است و همین موضوع باعث شده در یکی از مدارس عادی شهر زنجان در کنار کودکان سالم مشغول به تحصیل باشد.
دانشآموز با هوش
«علی مظفر زاده» مدیر دبستان ادیبان ۲ گفت : علی اصغر یکی از دانش آموزان فعال و باهوش مدرسه ماست که با وجود محدودیتها همپای دوستان و همکلاسی هایش در مدرسه فعالیت میکند و توانمندی هایش غالب است بر محدودیتش هایش.
علی اصغر میگوید: خیلی دوست دارم زمان مدرسه برسد و من به اینجا بیایم، چون اینجا کنار دوستانم به من خوش میگذرد و زنگ ورزش و املاء را هم بیشتر از زنگهای دیگر دوست دارم.
در زنگ ورزش گوشهای درحیاط مدرسه ایستاده بودم و به علی اصغر و دوستانش نگاه میکردم. انگار این کودک تفاوتی بین دنیای خود و دوستانش نمیبیند و قطعا رمز امید، نشاط و روحیه خوب او همین موضوع است.
با هیجان عجیبی با دوستانش بازی میکند و با صدای بلند میخندد. از این طرف حیاط به آن طرف حیاط میدود و انگار خستگی نمیداند.
در راه مدرسه تاخانه تمام اتفاقات ریز و درشت مدرسه را برای مادر خود تعریف می کند.
از زبان مادر
«مینا کرمی» مادر علی اصغرگفت: روزی که فهمیدم قرار است مادر شوم، احساس بسیار عجیبی داشتم. به خوبی درک میکردم که مادر بودن مسئولیت سنگینی است و خود را روزبهروز برای این مسئولیت آماده میکردم.
در دوران بارداری تمام آزمایشات و معاینات لازم را انجام میدادم و پزشک معالجم همواره بر سالم بودن نوزاد تاکید میکرد.
اما این تاکیدها تنها تا ماه آخر بارداری ادامه داشت. چند روزی به تولد علی اصغر باقی مانده بود ومن برای آزمایشات نهایی به بیمارستان مراجعه کردم و تحت مراقبت قرار گرفتم و طی این مراقبتها پزشکان متوجه معلولیت جنین شدند.
تا روز تولد، مدام با خود کلنجار میرفتم که چرا فرزند من باید دچار چنین مشکلی شود. با خود فکر می کردم که وظیفه سنگین مادر بودن با وجود فرزند معلول چندین برابر میشود و من چگونه از پس این وظیفه برخواهم آمد.
کرمی ادامه داد: روزهای نخست تولد علی اصغر، روحیه بسیار ضعیفی داشتم و گویی پنجره دیگری از زندگی به روی من باز شده بود. روزها میگذشت و من با پسر کوچکم بیشتر انس میگرفتم. دوران نوزادیش برای چرخیدن نیاز به کمک داشت. من ابتدا کمک می کردم ولی به مرور کنار میایستادم تا خودش تلاش کند و او بعد از چند بار تلاش، موفق میشد.
به مرور زمان گویی علی اصغر متوجه معلولیتش شده بود و در دورانی که قصد داشت از زمین برخیزد از پاهایش کمک میگرفت و اصلا احتیاجی به من نداشت. خودش بلند میشد و وسیلهای را تکیه گاه قرار میداد و مسافتی را طی میکرد.
پشتکاری برای هنرمندن شدن
مادر علی اصغر درادامه بیان کرد: علی اصغر از همان دوران کودکی پاهایش را بازوی کمک خود میدید و با استفاده از آن کارهایش را انجام می داد. این عمل باعث شده بود تا در کنار هم سن و سالهایش احساس کمبود نکند و پابهپای آنها بازی کند و یا کارهای دیگرش را انجام دهد.
او حتی به طور مداوم در کلاسهای نقاشی حاضر میشود و هیچ کاری انگیزهی او را از بین نمیبرد. به دیوارهای اتاق علی اصغر که نگاه کردم متوجه هنر و استعداد اودر زمینه نقاشی شدم. حتی باورش هم سخت بود که کودکی با ۳ انگشت اینچنین نقاشی کند.
علی اصغر که متوجه صحبت بین من و مادرش شد، ازمن خواست تا با او نقاشی بکشم و با جواب مثبت من دفتر نقاشی و مدادهای رنگیاش روی میز چیده شد. وقتی ذوق و علاقه و شورش را برای کشیدن نقاشی می دیدم در من هم نیرویی دوچندان به وجود میآمد.
چند ساعتی من و علی اصغر مشغول نقاشی بودیم، ولی هیچ اثری از خستگی در او دیده نمیشد و لحظه به لحظه ایدههای جدید در ذهنش به وجود میآمد.
مرد کوچک
نقاشی هایش را که نگاه می کردم نور امید در تمام رنگ هایش دیده میشد؛ نقاشیهایی که بسیار زیبا و خلاقانه کشیده شده اند.
وقتی کمی دقت کردم متوجه شدم که در تمام مدت حضور من در آنجا، علی اصغر تمام کارهایش ازجمله غذا خوردن، لباس پوشیدن، درس خواندن را خودش به تنهایی و بدون کمک کسی انجام میدهد. مادرش گفت که او گاهی در انجام کارهای خانه نیز کمک میکند.
این کودک به معنای واقعی کلمه آموخته است که معلولیت، محدودیت نیست. آموخته است که نقاط ضعف نمیتواند مانع رسیدن به موفقیتها و آرزوها شود. کافی است نگاهمان به زندگی را زیبا کنیم و زیبا ببینیم. دراین شرایط پنجرهای از زیباییها به روی ما باز میشود.