• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
یکشنبه 20 فروردین 1402
کد مطلب : 188843
+
-

نجات یافته از قصاص رضایت بگیر شد

گزارش 2
نجات یافته از قصاص رضایت بگیر شد

برخی از افرادی که برای گرفتن رضایت از خانواده مقتولان تلاش می‌کنند، خودشان زمانی زیر تیغ بودند و سال‌ها پشت میله‌های زندان منتظر اجرای احکام قصاص. آنها خوب می‌دادند که معنی انتظار چیست. آن هم انتظار برای رسیدن روزی که قرار است حکم مرگشان اجرا شود و شاید به همین دلیل است که وقتی از زیر تیغ نجات یافته به فکر نجات افرادی افتادند که شرایطی مثل خودشان داشتند. یکی از این افراد حسن بابایی است. مردی که 9سال به اتهام قتل در زندان بود اما پیش از اجرای حکم قصاص و در واپسین لحظات اولیای دم از قصاص او گذشتند و به وی فرصت زندگی دوباره دادند. حسن بعد از نجات از چوبه دار داوطلبانه عضو گروه چتر نجات(گروهی که برای نجات محکومان به قصاص تلاش می‌کند) شد و از همان زمان تلاش برای نجات افرادی که سرنوشتی مشابه‌ خودش داشتند را شروع کرد. یعنی کسانی که در جریان یک درگیری و بدون قصد قبلی نتوانسته بودند عصبانیت خود را کنترل کنند و در نهایت فرد دیگری را به قتل رسانده و بعد به قصاص محکوم شده بودند. او پس از نجات از قصاص حالا به سراغ خانواده‌های مقتولان می‌رود تا با پادرمیانی از آنها رضایت بگیرد و محکومانی را که مثل خودش ناخواسته مرتکب قتل شده‌اند و از کاری که کرده‌اند پشیمان هستند، از مجازات مرگ نجات دهد. مهم‌ترین بخش‌های گفت‌وگوی همشهری با او را می‌خوانید:

  اگر بگویم ناخواسته قاتل شده‌ام شاید باور نکنید اما من بی‌آنکه متوجه شوم جان مردی را گرفتم. من کارگر یک نانوایی در کرج بودم و روز حادثه که بیستم فروردین سال 90بود مقتول که مردی حدودا 38ساله بود برای خرید نان به نانوایی آمد. درگیری ما به‌خاطر پول خرد بود. صاحب کارم از او خواست که پول خرد بدهد اما مقتول مدعی شد که پول خرد همراهش نیست و آنها درگیر شدند. مقتول میله آهنی در دستش بود و من درحالی‌که چنگک نان در دستم بود برای وساطت به سمتش رفتم و اصلا نمی‌دانم چه شد که در درگیری چنگک به او برخورد کرد و زخمی شد و پس از 5روز جانش را از دست داد.

  9سال تمام در زندان بودم. اولیای دم درخواستشان قصاص بود و خب حق قانونی آنها بود که مرا مجازات کنند. چند وقت بعد تأیید حکم قصاصم در زندان به من ابلاغ شد و نمی‌دانید چه روزهای وحشتناکی داشتم. اینکه در زندان هر لحظه کابوس مرگ و چوبه دار ببینی و با هر صدایی دست و پایت بلرزد مبادا مسئولان زندان نامت را بخوانند و بگویند در لیست اعدامی‌ها قرار گرفته‌ای. من آن روزها هر ثانیه مرگ را تجربه کردم؛ هرثانیه مردم و دوباره زنده شدم.

  چندین بار از زندان با خانواده مقتول تماس گرفتم و حلالیت طلبیدم. حتی مادرم و افراد دیگر نیز برای پادرمیانی به سراغشان رفتند و از آنها خواستند مرا ببخشند. مقتول متاهل بود و یک فرزند خردسال داشت که پدربزرگش قیم او بود. آنها در ابتدا حاضر به بخشش نبودند و درخواستشان قصاص من بود. تا اینکه گروه «چتر نجات» فرشته نجاتم شدند. آنها وقتی فهمیدند که توبه کرده‌ام و ناخواسته مرتکب قتل شده‌ام به کمکم آمدند. مرا هم چند سال قبل مسئولان و مددکاران زندان به این گروه معرفی کردند. مسئولان زندان تأیید کردند که از اشتباه بزرگی که مرتکب شده‌ام پشیمانم و در زندان خطایی از من سر نزده است. به این ترتیب با تلاش این گروه و مذاکرات فراوان سرانجام خانواده مقتول که روح بزرگی دارند به من زندگی بخشیدند و به کابوس‌های وحشتناک چوبه دار که در زندان می‌دیدم پایان دادند.

  روزهایی که در زندان بودم شرایط سختی داشتم و هر صبح که بیدار می‌شدم و طلوع خورشید را می‌دیدم خدا را برای زنده ماندنم شکر می‌کردم. زندانیانی را می‌دیدم که از چند روز قبل به قرنطینه منتقل شده‌اند و می‌توانستم درک کنم که چه شرایط سخت و دلهره‌آوری دارند. اینکه نمی‌دانستند تا چند روز دیگر زنده هستند یا نه، تجربه سختی است. خیلی از افرادی که می‌شناختم هرگز به زندان برنگشتند و قصاص شدند. روزی که یک زندانی قصاص می‌شد برای ما زندانیان خیلی سخت و غم‌انگیز بود. در شرایطی که زندانی برمی‌گشت و می‌توانست از اولیای دم مهلت بگیرد انگار دنیا را به من و زندانیان دیگر داده بودند. همان روزها بود که تصمیم گرفتم اگر اولیای دم فرصت زندگی به من بدهند به محض آزادی به سراغ خانواده مقتولانی بروم که قاتلانشان سرنوشت مشابه من داشتند و ناخواسته و در درگیری و در یک لحظه عصبانیت نتوانستند خشمشان را کنترل کنند و تبدیل به قاتل شدند. بعد از آزادی از زندان عضو گروه شدم و در ابتدا تمام فکرم را متمرکز کردم روی 2نفر از هم‌سلولی‌هایم که سرنوشت مشابهی مانند من داشتند. تلاش‌هایم نتیجه داد و اولیای دم سرانجام راضی به بخشش شدند. البته که پروسه سختی را طی کردم. بارها به مقابل خانه‌هایشان رفتم و هربار ناامیدانه برگشتم. اما به تلاشم ادامه دادم، به پایشان افتادم و التماسشان کردم که ببخشند. از وضعیت خودم و زندگی آنها در زندان گفتم. از اینکه به‌شدت پشیمان هستند و از شدت عذاب وجدان بارها تصمیم گرفتند به زندگی‌شان پایان دهند. می‌دانستم سرانجام دلشان به رحم می‌آید.

  من هیچ وقت لطف و مرحمت خانواده مقتول را که مرا بخشیدند، فراموش نخواهم کرد. من در ملاقات با خانواده‌هایی که از قصاص گذشت کرده بودند متوجه شدم که آنها پس از بخشش به آرامش عجیبی رسیده‌اند. انتقام تنها راه نیست و چه بسیار خانواده‌هایی را ملاقات کردم که با اجرای حکم قصاص و انتقام، هرگز به آرامشی که فکرش را می‌کردند نرسیده بودند. من حالا در یک مزرعه آفتابگردان در روستایی در حوالی قزوین کار می‌کنم. باغدار هستم و کشاورزی می‌کنم، حقوقم خیلی بالا نیست اما از وقتی که آزاد شدم و کار پیدا کردم ماهانه مبلغ ناچیزی به گروه چتر نجات می‌پردازم. هرکسی به اندازه وسعش می‌پردازد و این پول‌ها روی هم جمع می‌شود و فردی را از مرگ نجات می‌دهد.

این خبر را به اشتراک بگذارید