محمدحسن داوودی آرزو دارد هیچ کودکی در دنیا ناچار بهکار نباشد
امید کودکان کار
نیلوفر ذوالفقاری
نام خیّر و نیکوکار که میآید، بیشتر ما یاد موسفیدکردههایی میافتیم که دستگیر نیازمندان هستند و قدم در راه خیر گذاشتهاند. انگار عادت کردهایم باتجربهها را در نقش خیّران ببینیم و دیدن جوانانی که با همه جوانی، سالها در راه نیکوکاری قدمبرداشتهاند، برایمان تعجببرانگیز است. محمدحسن داوودی از همین دسته جوانان است؛ مردی که در نوجوانی مسیر متفاوتی را برای زندگی خود انتخاب کرده و حالا که پدر 2فرزند است، 1008کودک دیگر در مدرسهای که او یکی از ستونهای راهاندازی آن بوده درس میخوانند. داوودی سالها برای تحصیل کودکان محروم، بهویژه کودکان کار، در فضایی استاندارد و خلاقانه تلاش کرده، با گروهی از جوانان باانگیزه در انجام کار خیر و داوطلبانه همراه شده و مدرسه صبح رویش را راه انداخته که حالا خانه امید بسیاری از کودکان کار، مخصوصا کودکان منطقه هرندی تهران است. با او از انتخاب این مسیر متفاوت و آرزوهایش برای کودکان کار گفتوگو کردهایم.
از حال و هوای سالهای مدرسه خودتان چه در ذهنتان مانده است؟
دبستان که به بازیگوشی گذشت. اما نخستین قدمهای فعالیت داوطلبانه را اتفاقا در مدرسه و در 16سالگی برداشتم. دبیرستانی بودم و در مدرسه رشد منطقهیک درس میخواندم. رویکرد مدرسه این بود که فعالیتهای جانبی و اجتماعی در کنار برنامههای درسی جدی گرفته شود. آن سال یکی از معلمها به مدیران مدرسه پیشنهاد داد که اردوهای مدرسهسازی را برگزار کنند.
در این اردوهای مدرسهسازی چه کاری انجام میشد؟
با برگزاری این اردوها، دانشآموزان به جذب خیران کمک میکردند و البته خودشان هم در فرایند ساختوساز مدرسه در مناطق محروم مشارکت داشتند. در کنار فعالیتهای عمرانی، کارهای فرهنگی و حمایتهای خیرانه هم در روستاهای محروم انجام میشد. من جذب این فعالیتها شدم و برای نخستینبار، در نوروز سال1383به اردوی مدرسهسازی در روستایی در خراسانجنوبی یک فضای آموزشی ساختیم. تابستان همان سال، خیلی جدیتر وارد این کار و با گروهی همراه شدم که شیفته فعالیتهای داوطلبانه و خیریه بودند.
بهعنوان یک نوجوان، ورود به فعالیتهای داوطلبانه و خیریه چه تأثیری بر شما گذاشت؟
نمیدانم باید بگویم خوشبختانه یا متأسفانه، اما من از همان اول ابتدایی، با اینکه خانواده متمولی نداشتم بهدلیل حساسیتهای والدینم درباره محیط آموزشی، در مدرسه غیرانتفاعی درس خواندم. به همین دلیل اغلب دانشآموزان اطرافم از خانوادههای متمول بودند. میخواهم بگویم فضایی که اطرافم وجود داشت کاملا دور از شرایط زندگی در مناطق محروم بود. این تفاوت، در شکلگیری شخصیت یک نوجوان تأثیر مهمی داشت. من نوجوانی با آزادیهای قابلتوجه بودم؛ آرشیو بزرگی از آلبومهای موسیقی راک داشتم و در دنیای متفاوتی زندگی میکردم. رفتن به اردوی مدرسهسازی، تضادی جدی را پیش چشم من و دوستانم آورد، تازه متوجه شدیم آدمهایی هستند که در شرایط محرومیت مطلق زندگی میکنند. یادم هست نخستینبار در روستایی محروم، با کودکی مواجه شدم که تا به حال سیب نخورده بود. روستاییانی را دیدم که با وجود همه محرومیتها، قانع و شکرگزار بودند. دیدن این نوع از زندگی باعث شد من از سبک زندگی رفاهزده دور شوم.
واکنش خانواده به تصمیم شما برای انتخاب این راه تازه چه بود؟
تازه فهمیده بودم زندگی فقط گوش دادن به جدیدترین آلبوم گروه موسیقی محبوبم، رفتن به کنسرت با دوستانم و فضای رفاهزدگی نیست. با دغدغههای متفاوتی آشنا شدم که برایم بسیار جذاب بود. خانوادهام ابتدا نگران بودند. از اینکه فرزندشان با یک خودروی ناایمن راهی مناطق محروم و دور شود چندان راضی نبودند. برای رفتن به نخستین اردو، به سختی از پدر و مادرم اجازه گرفتم اما بعد پدرم در این راه حمایتم کرد. برای پدرم اینکه پسر نوجوانش از زندگی مرفه و بیدغدغه دور و با دنیای تازهای آشنا شده مهم و معتقد بود این مسیر، مثل دوره سربازی سازنده است. کمکم خانواده میگفتند من بعد از انتخاب این مسیر، تغییرات مثبتی داشتهام، با درد جامعه آشنا و مسئولیتپذیر شدهام.
بعد از دوران مدرسه فعالیتهای داوطلبانه را چطور ادامه دادید؟
تا پایان دبیرستان با آن گروهی که تشکیل داده بودیم، در ساخت بیش از 20مدرسه در مناطق محروم مشارکت کردیم. بعدها در دوران دانشجویی، وقتی در رشته مهندسی صنایع درس میخواندم، همزمان مدیرعامل یک شرکت بودم و یک فعالیت اقتصادی شخصی را هم دنبال میکردم. در کنار این کارها، فعالیتهای داوطلبانه را هم پیگیری میکردم اما تصورم از این فعالیتها این بود که باید در کنار کارم انجام شود و لازم نیست تماموقت مشغول آنها شوم. آن روزها هم اعتبار اجتماعی داشتم هم شغل خوب و نسبت به همسنوسالهایم خوب پیشرفت کرده بودم اما بهنظر خودم موفق نبودم چون دل بهکار نمیدادم. مدام درگیر فعالیتهای اجتماعی بودم. اواخر سال89اتفاقی افتاد که باعث شد فعالیت تازهای را شروع کنم که فقط ساخت ساختمان مدرسه نبود.
چه شد که از مشارکت در ساخت بنای مدرسهها، به راهانداختن مدرسه و فعالیتهای فرهنگی رویآوردید؟
ماجرا این بود که بعد از چند سال، برای ساخت یک مستند، به تعدادی از مدارسی که با همراهی گروهمان ساخته بودیم سر زدیم. متوجه شدیم از مدرسهای که با تلاش و زحمت ساخته شده، آنطور که باید بهرهبرداری نمیشود. احساس کردیم مدرسهسازی، همه آن کاری نیست که ما باید انجام دهیم. در بعضی مناطق روستایی میدیدیم که بچههای مدرسه به جای آنکه نسبت به قبل خوشحالتر باشند، آنقدر در مدرسه تحقیر میشوند که دلمرده و افسرده شدهاند. اینجا بود که با خودمان گفتیم ایکاش اصلا این مدرسه را نساخته بودیم! فهمیدیم که نوع بهرهبرداری و مدرسهداری هم به اندازه ساخت مدرسه اهمیت و حتی بر مدرسهسازی اولویت دارد.
پس ایده راهاندازی مدرسه «صبح رویش» از اینجا شکل گرفت.
با چند نفر از دوستانم، تصمیم گرفتیم مدرسه نسازیم و کارهای داوطلبانه را برای رفتار درست با دانشآموزان و بهرهبرداری درست از یک فضای آموزشی برنامهریزی کنیم. همهچیز داوطلبانه و به شکل خیریه جلو میرفت. برای اینکه تجربه کسب کنیم، اداره یک دبستان پسرانه را برعهده گرفتیم تا مدلسازی درستی برای مدرسه ایدهآل خود داشته باشیم. از تجربههای بزرگترها هم در این راه استفاده کردیم. همچنان من شغل خودم را داشتم و دوستانم بار اصلی کار را به دوش میکشیدند. همه ما داوطلبانه و رایگان کار میکردیم تا یاد بگیریم چطور میتوان مدرسه را اداره کرد که در نهایت به تربیت انسان منتهی شود. سال1393، یکی از دوستان از طرح شهرداری برای استفاده از ساختمان قدیمی مدرسهای در منطقه هرندی، با هدف فعالیتی فرهنگی برای کودکان کار خبر داد. نه ایدهای وجود داشت، نه برنامه مشخصی، حتی ساختمان فرسوده و در حال فروریختن بود. ما چند جوان باانگیزه بودیم که برنامه خودمان را برای شهرداری فرستادیم و در کمال ناباوری، در رقابت با گروههای داوطلب دیگر موفق شدیم نظر مسئولان را جلب کنیم. روزهای طولانی در یکی از اتاقهای ساختمان در حال مرمت، در سرما و بیبرقی دور میز پینگپنگ کهنهای که حکم میز جلسات را داشت، جمع میشدیم و ایده میدادیم، برنامه میریختیم و دنبال انجام کاری بودیم که به نفع کودکان کار باشد.
بهنظرتان چرا درس خواندن کودکان کار مهم است؟
تلاشهای زیادی برای تشویق کودکان کار به درس خواندن انجام شده اما بسیاری از آنها ناموفق بوده است.گاهی خانوادهها رضایت نمیدهند، گاهی خود بچهها تمایلی به درس خواندن ندارند. ما فکر کردیم باید مدرسهای متفاوت از مدارس رسمی بسازیم که خود بچهها دوست داشته باشند فعالیتش ادامه داشته باشد و احساس کنند به دردشان میخورد. ابتدا به فکر یک مدرسه فوتبال بودیم اما بعد تصمیم گرفتیم مدرسهای داشته باشیم با آموزش خلاقانه، افراد داوطلب و متخصص و الگویی که با شرایط خاص کودکان کار تناسب داشته باشد. در این منطقه، بیش از 90درصد بچهها، کودکان کار هستند. سطح فرهنگی خانوادهها بسیار خاص و متفاوت است، بسیاری از والدین بیسوادند، خیلی از بچهها در خانوادههای درگیر اعتیاد، فقر و خلاف زندگی میکنند و ترکیبی از آسیبهای اجتماعی مختلف در این منطقه وجود دارد. میتوانم بگویم دروازه غار، مملواز آسیباجتماعی تهران است. در چنین فضایی، تنها راه نجات کودکان، آموزش است.
پیش از صبح رویش مدرسهای برای کودکان کار منطقه هرندی ساخته شده بود؟
اولین گام مطالعات ما در فعالیت داوطلبانه برای کودکان کار این بود که از موازیکاری دور بمانیم. در این شهر، خیریه و انجمن بسیار وجود دارد و فکر کردیم اگر قرار است کار تکراری انجام دهیم، بهتر است به گروههای موجود بپیوندیم. با بسیاری از انجمنها ارتباط گرفتیم اما تعداد کمی از آنها به ما وقت گفتوگو دادند، بسیاری از انجمنهای قدیمی رفتاری تحقیرآمیز با ما داشتند اما ما دلسرد نشدیم. فهمیدیم ماهیت کار بسیاری از انجمنها، فعالیتهای حمایتی است و تنها برای جذب بچهها به سیستم آموزش رسمی تلاش میکنند و مدرسهای مستقل برای کودکان کار دروازه غار وجود ندارد. سال1394، من همه شغلهایم را رها کردم و تماموقت اینجا آمدم تا با همراهی یک گروه علاقهمند و درجه یک، صبح رویش را سر پا نگه داریم.
داوطلبان و خیران چطور از صبح رویش حمایت میکنند؟
شاید این تصور وجود داشته باشد که خیران حامی صبح رویش، همگی ثروتمندان هستند. درحالیکه این مدرسه بدون یک ریال کمک رسمی و دولتی، تنها با حمایت خیرانی اداره میشود که با مبالغ ماهانه اندک، ما را همراهی میکنند. بار بزرگی از سرپابودن مدرسه، فعالیت داوطلبانه معلمانی است که با عشق و بدون چشمداشت کنار کودکان کار هستند. حالا صبح رویش 8مرکز رسمی، 3مرکز در دوره آزمایشی و 1008کودک کار دارد. الگوی آموزشی آن در مجامع بینالمللی دیده و تأیید شده است.
آرزویتان برای کودکان دنیا چیست؟
همان آرزویی که شمیلا شیرزاد، دانشآموز صبح رویش و ستاره فیلم «خورشید» مجید مجیدی، روی فرش قرمز جشنواره ونیز گفت؛ او آرزو کرد هیچ کودکی در دنیا ناچار نباشد کار کند. من هم همین آرزو را برای بچههای جهان دارم.