• دو شنبه 26 آذر 1403
  • الإثْنَيْن 14 جمادی الثانی 1446
  • 2024 Dec 16
پنج شنبه 6 بهمن 1401
کد مطلب : 183975
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/X65Dk
+
-

روایت اردلان آشتیانی از خاطرات پدرش ابراهیم، نابغه فوتبال ایران

مدافعی که گلباران شد

مدافعی که گلباران شد

حمید رضا رسولی

هواداران قدیمی فوتبال هنوز از ابراهیم آشتیانی به‌عنوان یک بازیکن ممتاز در تاریخ فوتبال ملی و باشگاهی ایران نام می‌برند؛ بازیکنی برخاسته از مکتب شاهین که می‌توانست نخستین لژیونر ایران از جمع بازیکنان ممتاز دهه‌های40و 50باشد. او مدافع راست بود اما گاهی به‌عنوان یک گوش راست پرتحرک و کلاسیک عرصه را بر مدافعان تنگ می‌کرد. آشتیانی در مقام یک مدافع، عنوان مرد سال فوتبال ایران را در سال1350از آن خود کرد؛ اتفاقی که کمتر برای مدافعان رخ می‌دهد. از آشتیانی و نمایش‌های خیره‌کننده‌اش در تیم ملی و پرسپولیس تصاویر چندانی به‌جا‌نمانده و نسل جدید فوتبال ایران با او و همنسلانش که بخشی از بار تحول‌آفرینی در فوتبال ایران را به دوش کشیده‌اند خاطره چندانی ندارند. اردلان، تنها پسر نابغه فوتبال ایران در دهه 40که سال‌ها پای ثابت خاطره‌گویی‌های پدر بوده خاطراتی خواندنی از سال‌های حضور او در شاهین، پرسپولیس و تیم ملی روایت می‌کند.

    ابراهیم آشتیانی یکی از فوتبالیست‌های تحصیل‌کرده دهه‌های 40و 50بود که فوتبالش را از باشگاه‌های بوستان و پولاد، زیر‌مجموعه‌های شاهین، شروع کرد و بعدها به تیم اصلی این باشگاه پیوست. حضورش در باشگاه شاهین که صاحب مکتب بود چقدر در ادامه تحصیل و رفتاری که به‌عنوان یکی از باشخصیت‌ترین فوتبالیست‌های آن دوره بروز می‌داد تأثیر داشت؟
پدرم هر روز درباره مسیری که سپری کرد تا به مرد سال فوتبال ایران تبدیل شود و اتفاقاتی که در این مسیر برایش رخ داد، با من صحبت می‌کرد و با یکدیگر یک رابطه عمیق عاطفی داشتیم. آنطور که پدرم تعریف می‌کرد در بازی دوستانه‌ای که میان پولاد و شاهین برگزار شد، مأمور مهار همایون بهزادی شد که جزو بهترین مهاجمان تاریخ فوتبال ایران بود. پدرم در آن بازی به‌طور کامل همایون بهزادی را مهار کرد و مورد‌توجه مدیران باشگاه شاهین قرار گرفت. همان موقع دکتر اکرامی که مدیر و بنیانگذار باشگاه شاهین بود به پدرم گفت باید کارنامه تحصیلی بیاوری تا قراردادت را ببندیم. پدرم از همان موقع متوجه می‌شود که باید تحصیلاتش را ادامه بدهد چون در باشگاه شاهین تحصیل و ورزش از هم جدا نبود. بعد از پیوستن به شاهین، تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس رشته تربیت‌بدنی ادامه داد و برای گرفتن دکتری به یکی از دانشگاه‌های بروکسل بورسیه شد اما با اعلام انقلاب فرهنگی با مدرک فوق‌لیسانس به ایران برگشت.
    فضای باشگاه شاهین هم در آن سال‌ها متفاوت بود. به‌ویژه برای ابراهیم آشتیانی که قرار بود هر روز از محله نازی‌آباد به منظریه برود و با شاهین تمرین کند.
بله. پدرم می‌گفت همان روز اول که می‌خواست به تمرین شاهین برود، پول خرید بلیت اتوبوس نداشت. بنا‌بر‌این بخش زیادی از مسیر نازی‌آباد تا منظریه را که در آن سال‌ها خاکی بود پیاده می‌رفت. پدرم می‌گفت تا مدت‌ها همین رویه را ادامه داد تا اینکه باشگاه شاهین هزینه رفت‌وآمدش را پرداخت کرد.
    ابراهیم آشتیانی به شکل عجیبی در کانون یکی از جنجالی‌ترین اتفاقات تاریخ فوتبال ایران قرار گرفت. در جریان بازی با تهران جوان بود که از داور کارت قرمز گرفت و چند روز بعد حکم انحلال باشگاه پرآوازه شاهین را صادر کردند. درباره این اتفاق با هم صحبت کرده بودید؟
درباره جزئیات این اتفاق با هم صحبت می‌کردیم. ماجرا از این قرار بود که یکی از معروف‌ترین بازیکنان شاهین در جریان درگیری بازیکنان با یکدیگر، داور مسابقه را هل می‌دهد. داور هم در آن شلوغی، پدرم را مقابل خودش می‌بیند و کارت قرمز را روی سینه‌اش می‌گذارد. پدرم می‌گفت داور جرأت نداشت به آن بازیکن معروف کارت قرمز بدهد و ترجیح داد من را اخراج کند که جثه‌ام از همه کوچک‌تر بود. بعد از اخراج پدرم، سکوهای امجدیه به‌شدت ملتهب شد و تماشاگران شعارهای تند و تیز سر دادند. یکی،‌دو روز بعد نسخه شاهین را پیچیدند و انحلال باشگاه را اعلام کردند.
    آنطور که برخی بازیکنان قدیمی شاهین گفته‌اند، اتفاقات آن بازی بهانه‌ای بود و شاهین به‌خاطر جبهه‌گیری مدیران و برخی بازیکنانش علیه حکومت پهلوی برای همیشه منحل شد.
پدرم می‌گفت بیشتر شاهینی‌ها مصدقی بودند و هر بازیکنی هم که به این باشگاه می‌آمد، به این دیدگاه نزدیک می‌شد. این موضوع به گوش شاه رسیده بود و برای منحل اعلام کردن باشگاه دنبال بهانه بود که جور شد. دکتر اکرامی و دکتر برومند که از مدیران ارشد باشگاه بودند، بعد از تبعید مصدق با حکومت شاه خصومت پیدا کردند و تاوان جبهه‌گیری سیاسی‌شان را پس دادند.
    بعد از این ماجراها، ابراهیم آشتیانی به پرسپولیس رفت و به یکی از نمادهای این باشگاه تبدیل شد. داستان پرسپولیسی شدنش چه بود؟
بعد از منحل شدن باشگاه شاهین، باشگاه‌های تهرانی برای به خدمت گرفتن بازیکنان ممتاز این تیم وارد رقابت شدند. پدرم و حسین کلانی هم از باشگاه پاس و چند تیم بزرگ تهرانی پیشنهاد داشتند. باشگاه پاس که به شهربانی تعلق داشت، پول خوبی به آنها می‌داد و مقدمات ادامه تحصیل‌شان در دانشکده افسری را هم فراهم می‌کرد. همان موقع همایون بهزادی 8نفر از بازیکنان شاهین را به خانه‌شان دعوت کرد و مادرش قورمه‌سبزی معروفش را بار گذاشته بود. بعد از صرف ناهار، مادر همایون بهزادی قرآن را از لای پارچه باز کرد و به آن 8نفر گفت: دست روی قرآن بگذارید که از یکدیگر جدا نشوید. بعد از آن هم قرار شد این 8بازیکن یا همگی لباس یک تیم را بپوشند یا به هیچ تیمی نروند و با فوتبال خداحافظی کنند که همه آنها ازجمله برادران وطنخواه، حسین کلانی، حمید شیرزادگان، جعفر کاشانی و هادی طاووسی به اتفاق همایون بهزادی و پدرم تصمیم گرفتند به پرسپولیس بروند. این اتفاق به سال1347برمی‌گردد که پرسپولیس برای نخستین‌بار تشکیل شد. یک‌سال بعد علی عبده گفت نمی‌خواهم در فوتبال تیم‌داری کنم و بازیکنان ممتاز پرسپولیس به پیکان رفتند. آنجا بود که این 8بازیکن بالاخره از هم جدا شدند اما یک سال بعد به پرسپولیس برگشتند و قهرمان جام تخت‌جمشید شدند.
    ظاهرا این 8بازیکن در انتخاب رنگ پیراهن پرسپولیس هم نقش داشته‌اند. اینطور است؟
پدرم به همه این داستان‌ها اشراف داشت و می‌گفت وقتی از پیکان به پرسپولیس برگشتیم با رایزنی همایون بهزادی، آلن راجرز، سرمربی انگلیسی پیکان را هم با خودمان به این تیم بردیم. آلن راجرز که قبلا در آرسنال انگلیس کار کرده بود به باشگاه پرسپولیس پیشنهاد داد که مثل آرسنال رنگ قرمز را انتخاب کنند و یکسری لباس آرسنال را هم از انگلیس با خودش به تهران آورد.
    پدر شما در 28سالگی با فوتبال خداحافظی کرد. چرا این‌قدر زود و در اوج، فوتبال را کنار گذاشت؟
یکی از خصوصیات اخلاقی پدرم این بود که همیشه روی اصول خودش پافشاری می‌کرد و انسان اصولگرایی بود. می‌گفت یک روز وقتی بازیکنان مشغول تعویض لباس‌هایشان بودند، سرپرست وقت پرسپولیس داخل رختکن شد و من هم از او خواستم که زودتر آنجا را ترک کند. آنطور که پدرم تعریف می‌کرد سرپرست باشگاه گفته از طرف علی عبده آمده اما پدرم به‌عنوان کاپیتان به این حرف هم توجه نداشت. فردای آن روز علی عبده که مدیر باشگاه بود بازیکنان را احضار کرده و از آنها خواسته فقط به حرف سرپرست گوش کنند. پدرم همان روز پیراهن پرسپولیس را از تنش درآورد و از باشگاه بیرون آمد. بعد هم مربی تیم اکباتان تهران شد و این تیم را از دسته سوم به دسته اول مسابقات جام تخت‌جمشید رساند.
    در مربیگری هم به این اصول پایبند بود یا بعد از این اتفاقات تغییر رویه داد؟
افتخارش این بود که در زندگی مقابل کسی کرنش نکرد و تا روز آخر زندگی‌اش به اصولی که در مکتب شاهین یاد گرفته وفادار ماند. بگذارید یکی دیگر از خاطراتش را تعریف کنم. می‌گفت وقتی سرمربی تیم ملی امید بود، یک روز آقای آبشناسان، رئیس وقت فدراسیون فوتبال، در آستانه اعزام تیم ملی امید به مسابقات مقدماتی المپیک، یک لیست 10نفره داد و گفت: این بازیکنان را خط بزن تا بازیکنان مورد‌تأیید ما به ترکیب اضافه شوند. پدرم در تیم ملی امید موقعیت خوبی داشت اما بعد از این پیشنهاد با حالت قهرآمیزی از ساختمان فدراسیون فوتبال خارج شد و از مربیگری تیم ملی امید استعفا کرد. فدراسیون هم به‌خاطر این رفتار محرومیت 6ماهه برایش درنظر گرفت.
    ابراهیم آشتیانی در فوتبال ایران روزهای تلخ و شیرین زیادی داشت. از بهترین روزهای زندگی ورزشی‌اش چه خاطراتی روایت می‌کرد؟
روزی که به‌عنوان مرد سال فوتبال ایران مورد‌استقبال تماشاگران قرار‌گرفت را بهترین روز زندگی‌اش می‌دانست. می‌گفت وقتی در سال‌1350مرد سال فوتبال ایران شدم، با پیکان آلبالویی که هدیه گرفته بودم وارد امجدیه شدم و طبق برنامه قبلی مقابل جایگاه توقف کردم. آن روز به جای بلیت به همه تماشاگران امجدیه یک شاخه گل رز و یک شاخه میخک داده بودند که از پدرم استقبال کنند و وقتی مقابل جایگاه از پیکان بیرون ‌آمد، تماشاگران گل‌هایی را که در دست داشتند به سمت پدرم نثار کردند. پدرم می‌گفت آن روز به‌معنای واقعی در امجدیه گلباران شد.
    شما هم مدت کوتاهی برای پرسپولیس بازی کردید. فکر می‌کنید پوشیدن پیراهن پرسپولیس، بهترین میراثی است که از پدرتان برای شما به جا مانده؟
روزی که برای نخستین‌بار می‌خواستم برای پرسپولیس بازی کنم، پدرم گفت مثل یک مرد برو داخل زمین و حقت را بگیر. همیشه به‌گونه‌ای رفتار می‌کرد که روی پای خودم بایستم. خودش چنین خصوصیتی داشت. حتی در روزهای آخر زندگی‌اش که در بستر بیماری بود، کمک‌های وزارت ورزش و بقیه ارگان‌های دولتی را قبول نکرد. پدرم یک معلم و استاد دانشگاه بود و سرمایه‌ای نداشت. وقتی فوت کرد در حساب بانکی‌اش 160میلیون تومان بود اما سالم زندگی کرد. فکر می‌کنم این بهترین میراثی است که برایم به‌جا گذاشته است.


 

این خبر را به اشتراک بگذارید