قوم مبتلایان
نقل است که «ذوالنون» گفت: وقتی در کوهها میگشتم قومی مبتلایان دیدم که گرد آمده بودند پرسیدم: «شما را چه رسیده است؟»
گفتند: «اینجا، در صومعه، عابدی است که هر سال یکبار بیرون میآید و دم خود بر این قوم میدمد؛ همه شفا مییابند و او باز در صومعه میرود و تا سال دیگر بیرون نمیآید.»
صبر کردم تا بیرون آمد. مردی دیدم زرد روی، نحیف شده، چشم در مغاک افتاده که از هیبت او لرزه بر من افتاد.
پس به چشم شفقت در خلق نگاه کرد، آنگاه سوی آسمان نگریست و دمی چند در آن مبتلایان افکند؛ همه شفا یافتند.
چون خواست در صومعه شود، من دامنش گرفتم. گفتم: «علت ظاهر را علاج کردی، از بهر خدای، علت باطن را علاج کن.»
به من نگاه کرد و گفت: «ذوالنون، دست از من بازدار، که دوست - از اوج عظمت و جلال - نگاه میکند چون تو را ببیند که دست، به جز از وی، در کسی دیگر زدهای، آنکس را به تو و تو را به آنکس بازگذارد و هر یکی به آن دیگری هلاک شوید.» این بگفت و در صومعه رفت.
تذکرهالاولیا – عطار نیشابوری