بزرگ علوی
خاموشی او مرا متوجه عالم خودمان کرد. بار دیگر نگاهی به تابلو که در مقابل من قرار داشت انداختم و به چشمها خیره شدم. آرزو میکردم که نکته تازهای در آنها کشف کنم. در این چشمهای صاف و شفاف، آیینهای از گذشته این زن نهفته بود. وقتی رویم را از پرده «چشمهایش» برگرداندم و به او نگاه کردم، دیدم دارد به ساعتش نگاه میکند. گفت: «میدانید که دیروقت شده؟»
شنبه 17 دی 1401
کد مطلب :
182110
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved