• شنبه 1 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 11 شوال 1445
  • 2024 Apr 20
یکشنبه 11 دی 1401
کد مطلب : 181497
+
-

گمشده روستایی

قصه‌های کهن
گمشده روستایی

روستایی را درازگوش گم شده بود. از خلق پرسید: «در نیشابور از همه پارساتر کیست؟» گفتند: «ابوالحسن بوشنجی» آمد و در دامنش آویخت که: «خر من را تو برده‌ای.» ابوالحسن درماند و گفت: «ای جوانمرد، غلط کرده‌ای. من تو را، تازه اکنون می‌بینم.» گفت: «نه، خر من، تو برده‌ای.»
ابوالحسن بوشنجی درماند و دست بر آسمان برداشت و گفت: «خدایا، مرا از او باز خر.»
در حال، کسی از دور آواز داد که: «خر را یافتیم. او را رها کن.» روستایی رو به ابوالحسن گفت: «می‌دانستم تو خر را ندیده‌ای، اما خود را نیز چنین آبرویی نمی‌دیدم که بر درگاه خدا بیاویزم. گفتم تا تو نفسی بزنی و مقصود من برآید و خر یافته شود.»

تذکره‌الاولیاء، عطار نیشابوری

این خبر را به اشتراک بگذارید