• پنج شنبه 18 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 7 شعبان 1446
  • 2025 Feb 06
شنبه 10 دی 1401
کد مطلب : 181465
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/KO8pY
+
-

روز و شب یوسف

محمود دولت آبادی

دمی نمی‌توانست از پندارش آرام بماند. سایه مردی که به‌دنبالش بود، مثل سؤال سمجی در ذهنش حک شده بود. اما سایه به‌دنبالش بود. روز و شب. شب و روز. در باطن و در ظاهر. یوسف می‌گریخت، سایه می‌آمد. نگاهش نمی‌کرد. نمی‌خواست سایه‌ای را که دنبالش بود ببیند، دلش را نداشت. چندش‌اش هم می‌شد. مثل چیزی که چشمش به مردار بیفتد. نمی‌خواست ببیندش. نمی‌خواست حسش کند. اما حسش می‌کرد. همیشه حسش می‌کرد، همه وقت. گاه‌و‌بی‌گاه. همیشه با او بود. دنبالش بود. مثل سایه خودش. مثل خودش. گاه حس می‌کرد سایه او با سایه خودش قاطی شده است.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید